معنی قشلاق

لغت نامه دهخدا

قشلاق

قشلاق. [ق ِ] (ترکی - مغولی، اِ) جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاه خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است. (آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 6500 گزی جنوب باختری سراب و 6 هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه ٔ آن 193 تن است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 4 هزارگزی خاور قشلاق این ده در دامنه قرار گرفته و سردسیری است. سکنه ٔ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه ٔ قشلاق و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان در 12 هزارگزی باختر صحنه و 8 هزارگزی شمال شوسه ٔ کرمانشاه به همدان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سرد و معتدل است. سکنه ٔ آن 90 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم و شغل اهالی زراعت است. از صحنه تا نزدیکی آبادی اتومبیل میتوان برد. این ده در دو محل واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد در 3 هزارگزی جنوب بروجردو 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 445 تن است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان «کنار رودخانه ٔ» شهرستان گلپایگان است. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه ٔ آن 79 تن می باشد. این ده در 6 هزارگزی شمال گلپایگان و 2 هزارگزی خاور شوسه ٔ گلپایگان به خمین واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. واقع در 78 هزارگزی باختر سوریان و 14 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به اصفهان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 625 تن است. آب آن از قنات و رود قشلاق و محصولاتش غلات، حبوبات، چغندر، انگور و میوه، شغل اهالی زراعت و گله داری و باغبانی و صنایع دستی زنان قالی بافی است. دبستان و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان میانکوه بخش چاپشلو از شهرستان دره گز در 42 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه ٔ آن 37 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 6 هزارگزی شمال باختری بجنورد و سر راه مالرو عمومی بجنورد به مانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 251 تن است. آب آن از چشمه. محصولاتش غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 68000 گزی جنوب خاوری زرقان و 3000 گزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد کربال. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنه ٔ آن 141 تن است. آب آن از رود کر و محصول آن غلات، برنج، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 44 هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 4 هزارگزی شمال باختر فارسینج. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه ٔ آن 345 تن و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، توتون، صیفی، عسل است. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد، و تابستان از سنقر اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورددر 15 هزارگزی شمال خاوری بجنورد و 7 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 205 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 32 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و در مسیر شوسه ٔ مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنه ٔ آن 52 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی خاور بوکان و 30 هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنه ٔ آن 104 تن است. آب آن از زرینه رودو محصول آن غلات و چغندر و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان خسروشاه بخش اسکو از شهرستان تبریز واقع در 20 هزارگزی باختر اسکو و 7 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به دهخوارقان. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنه ٔ آن 145 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه ٔ تلخه رود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان واقع در 11 هزارگزی شمال باختری صحنه و 4 هزارگزی باختر راه مالرو صحنه به سنقر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه ٔ آن 382 تن است. آب آن از رودخانه ٔ کنگیرشاه و محصول آن غلات دیم، مختصر حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. در سه محل به فاصله ٔ 2 هزار الی 3 هزار گزی واقع است و به علیا و سفلی و وسطی مشهور است. سکنه ٔ علیا 176 و سفلی 61 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 19500گزی شمال باختری آقکند و 7 هزارگزی شوسه ٔ میانه به زنجان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است. سکنه ٔ آن 219 تن. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) نام محلی از معبر راه آهن طهران و بندرشاه. فاصله اش تا طهران 1145 گز است. (یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان امام قلی و شاخه در 202930 گزی مشهد. (یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 37 هزارگزی شمال باختر همدان و یکهزارگزی جنوب شوسه ٔ همدان به سنندج. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنه ٔ آن 593 تن است. آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه ٔ شهرستان قوچان در 9 هزارگزی شمال باختری قوچان و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به قوچان. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 109 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات وبنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان کوهسارات بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 42000 گزی جنوب خاوری رامیان و 4000 گزی باختر شوسه ٔ گرگان به شاهرود است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه ٔ آن 660 تن. آب آنجا از چشمه سار و محصول آن برنج، غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان، بافتن پارچه ٔ ابریشمی و کرباس و شال است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) نام محلی کنار جاده ٔ طهران و قزوین در 101800 گزی طهران میان آبیک و کونده. (یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) نام محلی کنار راه سنندج و صلواه آباد در 3900 گزی سنندج. (یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) نام محلی کنار راه طهران به سمنان میان حسین آباد و حاجی آباد در 107700 گزی طهران. (یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 36 هزارگزی شمال ورزقان و 33 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی ومعتدل است. سکنه ٔ آن 269 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و جنگل و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری اردبیل و 3 هزارگزی شوسه ٔ هیر به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه ٔ آن 195 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان باغ خلیفه و گردنه ٔکریوه، در 110000 گزی کرمانشاه. (یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) از بلوکات ناحیه ٔ تنکابن در مازندران. عده ٔ قری 34، مساحت 2 فرسخ، مرکز گیل کلا، حد شمالی دریا، شرقی کران، جنوبی بیرون بشم و غربی لنگا.جمعیت تقریبی آن 2187 تن می باشد.

قشلاق.[ق ِ] (اِخ) نام محلی کنار راه سقز به بانه میان سقز و تموغه در 11000 گزی سقز. (از یادداشت مؤلف).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند واقع در 34 هزارگزی شمال مرند و 16 هزارگزی خط آهن جلفا به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه ٔ آن 1140 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان کلیبر بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 10 هزارگزی جنوب کلیبر و کنار شوسه ٔ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 41 تن است. آب آن از رودخانه ٔ کلیبر و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مراغه و 8 هزارگزی شمال شوسه ٔ مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن دره و معتدل است. سکنه ٔ آن 643 تن می باشد. آب آن از صوفی چای و محصول آن غلات و نخود و کشمش و بادام و کرچک و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری پاوه، کنار راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه ٔ آن 205 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، گردو، توت و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو و پاسگاه نظامی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

قشلاق. [ق ِ] (اِخ) دهی از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 28500 گزی جنوب ورزقان و 8500 گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه ٔ آن 432 تن است. آب آن از رودخانه ٔ سهند و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله ٔ 2500 گز به نام قشلاق بالا و پایین مشهور است. سکنه ٔ قشلاق پایین 222 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ معین

قشلاق

(قِ) [تر.] (اِ.) گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند.

فرهنگ عمید

قشلاق

سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان‌ها در آنجا به‌ سر می‌برند، گرمسیر،

حل جدول

قشلاق

مقابل ییلاق

گرمسیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

قشلاق

زمستانه، قشلاغ، گرمسیر،
(متضاد) ییلاق

گویش مازندرانی

قشلاق

محل گرمسیری در مقابل ییلاق

فرهنگ فارسی هوشیار

قشلاق

(اسم) محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود. جمع: قشلاقات. جاهای گرم که زمستان در آن بسر برند، گرمسیر، ضد ییلاق

فرهنگ فارسی آزاد

قشلاق

قِشلاق، (ترکی) منطقه یا محل گرمسیر که زمستان ها به آنجا می روند،

معادل ابجد

قشلاق

531

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری