معنی قطع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(قَ) [ع.] (مص م.) بریدن، جدا کردن.
برش، پاره، اندازه طول و عرض چیزی، جزم، یقین. [خوانش: (~.) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
بریدن، جدا کردن،
متوقف شدن،
قطع شده،
اندازۀ طول و عرض،
(ادبی) در عروض، اسقاط یک حرف از آخر وتد مجموع چنانکه از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند،
پیمودن، طی کردن،
* قطع کردن: (مصدر متعدی) بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بریدن
مترادف و متضاد زبان فارسی
انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، قطعه، اندازه، قالب، یقین،
(متضاد) وصل
فارسی به انگلیسی
Cut, Disconnection, Discontinuance, Ectomy _, Interruption, Rupture, Section, Severance, Stoppage
فارسی به عربی
استیصال، تشریح، صیغه، عرقله، فتره الهدوء، من
عربی به فارسی
اندام های کسی رابریدن , جداکردن , تجزیه کردن
حکاکی , بریدن , ارواره , دهان , لب ولوچه , گسیختن , گسستن , چیدن , زدن , پاره کردن , قطع کردن , کم کردن , تراش دادن (الماس وغیره) , عبور کردن , گذاشتن , برش , چاک , شکاف , معبر , کانال , جوی , تخفیف , بریدگی , چاک دادن , خیلی کم کردن , نشان ممیز
فرهنگ فارسی هوشیار
بریدن و جدا کردن، قطعه
فرهنگ فارسی آزاد
قَطْع، (قَطَعَ-یَقْطَعُ) بریدن- جدا کردن- قطع کردن- باز داشتن از حقّی- منع کردن، زدن- باطل کردن نماز- غلبه کردن به حجت و دلیل- با نیکوئی و احسان شخصی را خاموش کردن،
اصطلاحات سینمایی
به عرض نوار (نگاتیو) فیلم براساس میلی متر گفته می شود. مثلا فیلمهای معمول سینمایی درقطع 35 میلی متری ساخته می شوند. امروزه کم کم فیلمهای قطع 16 و 8 میلی متری، وی. اچ. اس و بتا ماکس از دور خارج شده ومجموعا نوع دیجیتالی رایج شده است. هرچند که هنوز درسینمای ایران شکل دیجیتالی، غیر مقبول مانده است.
قطع
1- تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر. 2- عمل برش زدن فیلم. 3- فرمانی از سوی کارگردان یا افراد دیگر، برای قطع کار دوربین و صدا، بعد از فیلم برداری از نمای مورد نظر. معمولا تعریف اول کاربرد بیشتری دارد.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abschneiden, Abtrennung, Die abtragung (of rock) [noun], Format (n)
معادل ابجد
179