معنی قلل

لغت نامه دهخدا

قلل

قلل. [ق ِ ل َ] (ع اِ) ج ِ قِل ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قل شود.

قلل. [ق ُ ل ُ] (ع ص، اِ) ج ِ قَلال به معنی قلیل. رجوع به قلال شود. || ج ِ قُلال به معنی قلیل. رجوع به قلال شود. || ج ِ قلیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود. || قلل من الناس، مردم متفرق از یک قبیله یا از قبایل شتی و چون بعد از پراکندگی و تفرق گرد آیند قُلَل باشند کصرد. (منتهی الارب).

قلل. [ق ُ ل َ] (ع اِ) ج ِ قُلَّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قله شود.

فرهنگ معین

قلل

(قُ لَ) [ع.] (اِ.) جِ قله.

فرهنگ عمید

قلل

قله

حل جدول

قلل

قله ها

عربی به فارسی

قلل

کوتاه کردن , مختصر نمودن , تقلیل یافتن , کمتر شدن , تخفیف یافتن , کمتر کردن , تقلیل دادن , کاستن , کاهش دادن , کمینه ساختن

فرهنگ فارسی هوشیار

قلل

(تک: قله) چکادها شخ ها (اسم) جمع قله.

معادل ابجد

قلل

160

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری