معنی قلل
لغت نامه دهخدا
قلل. [ق ِ ل َ] (ع اِ) ج ِ قِل ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قل شود.
قلل. [ق ُ ل َ] (ع اِ) ج ِ قُلَّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قله شود.
قلل. [ق ُ ل ُ] (ع ص، اِ) ج ِ قَلال به معنی قلیل. رجوع به قلال شود. || ج ِ قُلال به معنی قلیل. رجوع به قلال شود. || ج ِ قلیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود. || قلل من الناس، مردم متفرق از یک قبیله یا از قبایل شتی و چون بعد از پراکندگی و تفرق گرد آیند قُلَل باشند کصرد. (منتهی الارب).
فرهنگ عمید
قله
حل جدول
قله ها
از قلل البرز
آبباریک
آبکوه دره
آخری نواس
آزادکوه
پهنهحصار
خلنو
درفک
دماوند
ساکا
سرکچال
سماموس
سیالان
سیاهکمان
شاه البرز
علمکوه
قله تخت سلیمان
قله توچال
قله شاهدژ
کلکچال
کلونبستک
کوه خشچال
مهرچال
از قلل رشتهکوه البرز
آبک
عربی به فارسی
کوتاه کردن , مختصر نمودن , تقلیل یافتن , کمتر شدن , تخفیف یافتن , کمتر کردن , تقلیل دادن , کاستن , کاهش دادن , کمینه ساختن
قلل من شان
کسی را کوچک کردن , تحقیر نمودن , کم ارزش کردن
فرهنگ معین
(قُ لَ) [ع.] (اِ.) جِ قله.
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: قله) چکادها شخ ها (اسم) جمع قله.
فرهنگ فارسی آزاد
قُلَل، قِلال، قُلَّه ها، سر کوه ها، بالاترین نقاط (مفرد: قُلَّه)،
واژه پیشنهادی
کوه بازارک
یکی از قلل استان زنجان
قله دوشاخ یا قراولداغ
یکی از قلل رشته کوه قافلانتی در شهرستان میانه
چاخار
معادل ابجد
160