معنی قوی سیاهپوست بومی غنا

لغت نامه دهخدا

غنا

غنا. [غ ِ] (ع اِمص) توانگری. (بحر الجواهر). توانگری و بی نیازی و دولتمندی. (غیاث اللغات). مأخوذ از غِنی ̍ عربی است که بمعنی کفایت کردن و توانگری و فراخی زندگی است. هستی. دارایی. مقابل فقر و نیستی. رجوع به غِنی ̍ شود: غنا فاضلتر که فقر، که غنا صفت باری تعالی است و فقر بر وی روا نه. (ابوسعید مهنه). درویشان به غنا رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 4).
تو ای توانگر حسن از غنای درویشان
خبر نداری اگر خسته اند و گر ریشند.
سعدی (طیبات).
برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من.
سعدی (بدایع).
|| (اِ) سرود. نغمه. دستگاه. (بحر الجواهر). مأخوذ از غِناء عربی است. آوازخوانی. موسیقی. رجوع به غَناء و غِناء شود:
نخوردی بی غنا یک جرعه باده
نه بی مطرب شدی طبعش گشاده.
نظامی.
چهارم روز مجلس تازه کردند
غناها را بلندآوازه کردند.
نظامی.
خواست تا سازد از غنا، سازی
در چنان گنبدی خوش آوازی.
نظامی.

غنا. [غ َ] (اِخ) غانا. سابقاً به نام ساحل طلا معروف بود. از کشورهای مشترک المنافع و جمهوری است. در مغرب آفریکا در کنارخلیج گینه قرار دارد. مساحت آن 323925 گز مربع است و سکنه ٔ آن 4118500 تن هستند. پایتخت آن آکرا و محصول مهم آن کاکائو است. در «اطلاعات سالانه » 1340 هَ. ق. بخش سوم ص 65 چنین آمده: غنا که به نام ساحل طلا مشهور است از شمال غربی به دلتای علیا، از جنوب غربی به ساحل عاج، از مشرق به توگو و از جنوب به اقیانوس اطلس محدود است. این کشور از چهار بخش کلنی، اشانتی، منطقه ٔ شمالی و کناره ٔ توگولند تشکیل شده و به شش استان منقسم است. جمعیت غنا در سال 1954 م. 4676000 تن بود، از این عده 4111300 تن آفریکایی (سیاه پوست) و 6457 تن غیر آفریکایی، و از عده ٔ اخیر غیرآفریکایی 4102 تن انگلیسی و 1213 تن لبنانی و 157 تن اهل سوریه و 197 تن هندی هستند. از سال 1954 م. به این طرف قریب به یک میلیون تن بر سکنه ٔ این کشور افزوده شده است.پایتخت غنا شهر اکرا است که 200000 تن سکنه دارد.
تاریخچه ٔ غنا: تاریخ سکونت اقوام کنونی مناطق ساحل طلا بطور قطع معلوم نشده است، مسلم آن است که اقوام مزبور بطور اجتماع در ناحیه ٔ بسیاروسیعی میان سودان و صحرای آفریکا و مناطقی که پیش از این یاد شده میزیسته اند، و روزگاری امپراطوری پهناوری به نام گانا داشته اند. ساکنان کنونی هنوز هم آن عصر و زمان را بیاد دارند و به یادبود همان سابقه ٔ تاریخی نام امروز کشور خود را غنا گفته اند. مردم غنا در حدود سال 1214 م. مورد حمله ٔ مسلمانان قرار میگیرند و قراء و قصبات آنان به دست عربها غارت میشود؛ مردم ناگزیر پراکنده میشوند و به جنوب کوچ میکنند و شاید 800 تا 1000 میل راه می پیمایند تا از تطاول عربهادر امان بمانند و از آن پس تا امروز بتدریج در مناطق کنونی سکنی میگزینند. فرانسویان میگویند در سال 1383 م. بساحل طلا رسیده قلعه ٔ المینا را در آن سرزمین بنا کرده اند. این گفته مستند تاریخی ندارد. در سال 1471 م. ساحل طلا از طرف دریانوردان پرتقال کشف گردید و یازده سال بعد، یعنی در سال 1482 قلعه ٔ المینا به دست آنان بنا شد. این قلعه 155 سال بعد به دست هلندیان افتاد و پنج سال پس از آن یعنی در 1642 م. پرتقالیان همه ٔ متصرفات خود را در ساحل طلا به هلندیان واگذار کردند. در سال 1553 م. انگلیسیان و در 1595 هلندیان با این سرزمین باب داد و ستد را گشودند، سه سال بعد هلندیان مکانی در موری برپا ساختند. در سال 1623 م. دانمارکیان قلعه ٔ کریستیانس برک را بنا کردند و 22سال بعد سوئدیان این قلعه را متصرف شدند و تا سال 1657 م. آن را در اختیار داشتند، در سال 1621 انگلیسیان محلی در کرمانتی نزدیک حوض نمک ساختند و در 1652 سوئدیان نیز در کپ کوست قلعه ای بنا کردند. در سال 1752 م. کمپانی آفریکایی «بروش » کمپانی هند شرقی در تحت حمایت دولت انگلیس تشکیل میشود و در این تاریخ جز انگلیسیان که در مرکز کپ کوست و هلندیان که در مرکز قلعه ٔ المینا و دانمارکیان در مرکز قلعه ٔ کریستیانس برک مستقر بودند، کلیه ٔ دول اروپایی دیگر ساحل طلا را رها میکنند. نخستین میسیون انگلیسی در 1817 م. روانه ٔ اشانتی میشود و چهار سال بعد دولت انگلیس مناطق اشغالی «کمپانی افریکایی » را تصرف میکند، ولی مردم اشانتی که به جنگجویی و دلیری معروفند در سال 1824 م. قوای انگلیس را مغلوب کردند، اما دو سال بعد انگلیسیان موفق شدند این مردم استقلال طلب را مغلوب سازند از آن به بعد هم انگلیسیان مصروف ایجاد تشکیلات اساسی دولتی و اقتصادی در این مناطق میشود. در سال 1844 م. رؤسای بعض قبایل کتباً اختیارات و سلطه ٔ انگلیسیان را به رسمیت شناختند و از این تاریخ است که استیلای قطعی انگلیس در این سرزمین آغاز میگردد. شورای تقنینیه اول مرتبه در سال 1852 م. تشکیل شد. دول دیگر اروپا که تا این تاریخ ساحل طلا را ترک نکرده بودند در مقابل دولت انگلیس نتوانستند مقاومت کنند و چنانکه فهرست وقایع نشان میدهد، از این زمان به بعد آن چند دولت دیگر هم که هنوز قلعه ای از این اراضی در اختیار داشتندبتدریج این نواحی را ترک گفتند. در سال 1950 م. دانمارکیان متصرفات خود را در مقابل ده هزار لیره به انگلیسیان واگذار کردند. هلندیان نیز در 1867 م. برطبق قرارداری متصرفات خود را در مشرق رودخانه ٔ سوت با متصرفات انگلیس واقع در مغرب همان رودخانه معاوضه کردند، و پنج سال بعد اجباراً کلیه ٔ متصرفات خود را در ساحل طلا در مقابل 3790 لیره به انگلستان واگذار کردند، از این پس باز هم مدتی انگلیسیان با عشایر محلی بخصوص قبایل اشانتی در ستیز بودند تا سرانجام در 1901 م. موفق شدند بکلی آن قسمت را نیز ضمیمه ٔ ساحل طلا کنند. در سال 1949 قوام نکرومه حزب مردم را تأسیس میکند و در 1951 م. همین شخص از طرف مجلس مقننه ای که تازه افتتاح شده بود بعنوان پیشوای امور دولتی انتخاب میگردد. نکرومه در سال 1952 م. نخستین رئیس دولت ساحل طلا شناخته شد. در سال 1956 م. نخست وزیر مقدمات استقلال کشور را فراهم کرد و سرانجام در ششم مارس 1957 استقلال کشور رسماً اعلام گردید و در تاریخ اول ژوئیه 1960 م. اولین انتخابات ریاست جمهوری بعمل آمد و قوام نکرومه به ریاست جمهوری انتخاب گردید. غنا هشتادویکمین عضو سازمان ملل متحد و عضو کشورهای مشترک المنافعانگلستان است. این کشور دارای یک مجلس است و انتخابات پارلمان مخفی و یکدرجه ای است. مردم اعم از زن و مرد از 21سالگی از حق رأی برخوردارند. دوره ٔ تقنینیه سابقاً 4 سال بود، ولی برطبق قانون اساسی مصوب سپتامبر 1956 م. به پنج سال افزایش یافت و آخرین انتخابات در 17 ژوئیه سال 1956 بعمل آمد. تعداد نمایندگان 104 تن اند و بترتیب بین نواحی مختلف تقسیم میشوند.
محصولات: ساحل طلا سرزمینی زراعتی است و کاکائو محصول عمده ٔ آن است که یک سوم بازار جهان را تأمین میکند. باید یادآور شویم که از عمر کشت کاکائو در این کشور بیش از هفتاد سال نمیگذرد. بار اول شخصی نجار به نام ته کوراشز در سال 1879 م. تخم کاکائو رااز جزیره ٔ فرناندوپو (واقع در گینه ٔ اسپانیا) به این سرزمین آورد. بعد بتدریج زراعت این دانه ٔ نباتی رونق گرفت و با سرعتی عجیب افزایش یافت، بنحوی که محصول کاکائو از سال 1891 جزء ارقام صادراتی این کشور درآمد. دیگر از منابع صادراتی این کشور، طلا، الماس، منگنز و بوکسیت است. واحد پول آن لیره ٔ غنایی است که برابر با یک لیره ٔ انگلیسی است. از اواخر سال 1960 کمپانی آفریکایی «گلف اویل کمپانی » در منطقه ٔ مستعمره ٔغربی در تجسس منابع نفت است. غنا دارای یک دانشگاه و 12 دبیرستان و 1300 مدرسه است که در آنها 700000 تن به خواندن درس اشتغال دارند. زبان رسمی غنا انگلیسی است و مهمترین زبانهای محلی، گانا، فانتی، تری، اکان و وایو است. مذهب مردم غنا بیشتر آنیمیسم و اسلام و مسیحیت است. ارتش غنا در حال حاضر مرکب از سه لشکراست، و سه هنگ توپخانه و مهندسی و مکانیزه نیز دارد. در غنا دو حزب سیاسی مهم به نام حزب مردم و حزب اتحاد است. حزب نخستین اکنون 85 کرسی و حزب دوم 17 کرسی را در مجلس اشغال کرده اند. مجلس غنا دو تن نماینده ٔ مستقل نیز دارد.


بومی

بومی. (ص نسبی) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم. اهل محل. اهل ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است. ساکن اصلی زمینی. (یادداشت بخط مؤلف): اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان داشت و چون پادشاه مستقیم قصد آنجا کند، مردم بومی باشند که آنرا بدزدند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 158).
همان برده ٔ بومی و بربری
سبق برده برماه و بر مشتری.
نظامی.
|| مقابل بیرونی و غریب و خارجی. || دائمی. همیشگی. (یادداشت بخط مؤلف).


قوی

قوی. [ق َ وی ی] (ع ص) زورمند. توانا. (منتهی الارب). ذوالقوه. ج، اقویاء. (اقرب الموارد). || محکم. استوار. (فرهنگ فارسی معین). توانا و زورآور و با لفظ دیگر مرکب شده و صفت مرکب میسازد، مثل قوی بازو، قوی بال، قوی حال، قوی پنجه، قوی دست، قوی جثه، قوی شوکت، قوی هیکل و غیره. (فرهنگ نظام).
- قوی بخت، صاحب اقبال و جاه. (آنندراج). بختیار.
- قوی پشتی، نیرومندی و در بیت زیر مجازاً، رستگاری، نجات، فوز:
سخت قوی پشتی دارم به تو.
مسعودسعد.
روی بدین کن که قوی پشتی است
پشت بخورشید که زردشتی است.
نظامی.
- قوی پنجه، نیرومند:
سرتاسر آفاق جهان معرکه آراست
استاد قوی پنجه و شاگرد قوی زور.
نادم لاهیجی.
- قوی پی، سخت پی.
- قوی جثه، تناور و توانا. (آنندراج). آنکه دارای زور بازو است. دلاور. شجاع. پهلوان.
- قوی حال، متنعم:
تو به یک بار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند.
سعدی.
- قوی دست، زورمند:
عنان تکاور بمیدان سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد.
نظامی.
کارداران و کارفرمایان
هم قوی دست و هم قوی رایان.
نظامی.
- قوی دستگه، قوی دستگاه:
بلنداختری نام او بختیار
قوی دستگه بود و سرمایه دار.
سعدی.
- قوی دل، نیرومند. باجرأت:
چون قوی دل شدم بیاری او
گشتم آگه ز دوستداری او.
نظامی.
تا که در این پایه قوی دل تر است
شربت زهر که هلاهل تر است.
نظامی.
- قوی رای، قوی اندیشه. قوی فکر. صائب الرأی:
هم قوی رای و هم تمام اندیش
کارها را شناخته پس و پیش.
نظامی.
- قوی طبع، پخته رای و قوی خلقت. (آنندراج).
- قوی گردن، گردن کلفت. زورمند:
خاک همان خصم قوی گردن است
چرخ همان ظالم گردن زن است.
نظامی.
- قوی هیکل، تناور و جسیم. (آنندراج).
|| قوی (اصطلاح رجالی) در اصطلاح رجال و درایه بنابه نوشته ٔ بعضی گاه حدیث موثق را گویند و بگفته ٔ ممقانی قوی در اصطلاح غیر از صحیح و موثق و حسن بوده، بلکه عبارت از حدیثی است که همه ٔ روات آن یا بعضی از آنان امامی مذهب باشند ولی مدح و قدح آنان ثابت نباشد یا حدیثی است که همه ٔ روات آن یا بعضی از ایشان غیر امامی بوده و توثیق نشده باشند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بومی

اهل، بومزاد، محلی، ولایتی، متوطن،
(متضاد) غیر بومی

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ عمید

بومی

محلی: گیاهان بومی،
(اسم، صفت نسبی) کسی که در زادگاه خود زندگی می‌کند،


غنا

توانگری، بی‌نیازی، بسیارمال شدن، ثروتمند شدن، توانگر شدن،

فرهنگ معین

غنا

(غَ) [ع. غناء] (اِمص.) توانگری.

(اِمص.) آوازخوانی، (اِ.) آواز خوش و طرب انگیز، سرود، نغمه. [خوانش: (غِ) [ع. غناء]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

غنا

پرمایگی

فرهنگ فارسی هوشیار

غنا

توانگری، بی نیازی، دولتمندی

معادل ابجد

قوی سیاهپوست بومی غنا

1769

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری