معنی قیش
لغت نامه دهخدا
قیش. [ق َ / ق ِ] (ترکی، اِ) چرم. || تسمه. دوال کمر. || چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کند. (فرهنگ فارسی معین):
تیغ را مالید بر قیشی که بود
پیش تخمش در رکوع و در سجود.
عارف (از فرهنگ فارسی معین).
|| نان خمیر و فطیر. (فرهنگ فارسی معین).
قیش قورشاق
قیش قورشاق. [ق ِ ی ِ] (اِخ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، سکنه ٔ آن 474 تن. آب آن از رودخانه ٔ پیرلوجه می باشد. محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فارسی به انگلیسی
Belt, Thong
فرهنگ معین
چرم، تسمه، دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند، کنایه از: نان خمیر و فطیر. [خوانش: (قَ یا ق) [تر.] (اِ.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
قیصی این واژه که بیشیرقیسی گفته و نوشته می شود در بیشتر واژه نامه ها تازی دانسته نشده برابر بازردآلو (تازی) ترغش هلیک شالانک (گویش گیلکی) از گیاهان ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ور نیامده ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ورنیامده (اسم) چرم، تسمه دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند: تیغ را مالید بر قشی که بود پیش تخمش در رکوع و در سجود. (عارف)، نان خمیر و فطیر.
قیش بازی
(گویش گیلکی) دوالبازی از بازی های گیلانی
فرهنگ عمید
تسمۀ چرمی که سلمانیها از آن برای تیز کردن تیغ استفاده میکنند،
نوار چرمی، تسمه،
حل جدول
انگلیسی به فارسی
قیش
معادل ابجد
410