معنی قیمتی
لغت نامه دهخدا
قیمتی. [م َ] (ص نسبی) منسوب به قیمت، ارزش دار. بهادار. || پربها. ثمین. گرانبها. (آنندراج):
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی لفظ دُرّ دری را.
ناصرخسرو.
و پاره ای جامه ٔ قیمتی از آن مرد بزاز بخرید. (سندبادنامه).
اگر قیمتی دُرّ خواهی که باشی
به آموختن گوهر جان بپرور.
سعدی.
چندین هزار اطلس زربفت قیمتی
پوشیده در تنعم وآنگه دریده گیر.
سعدی.
وگر قیمتی گوهری غم مدار
که ضایع نگرداندت روزگار.
سعدی.
- قیمتی گردیدن، بهادار شدن. ارزش پیدا کردن. گرانبها شدن:
قیمتی گردی اگر فضل و هنر گیری از او
قیمت مرد بدانی که بفضل و هنر است.
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
دارای ارزش بسیار،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرارزش، پرقیمت، ثمین، گران، گرانبها، نفیس،
(متضاد) کمبها
فارسی به انگلیسی
Precious
فارسی به عربی
ثمین، شیء ثمین
فرهنگ فارسی هوشیار
درتازی نیامده گرانبها گرانمایه (صفت) گرانبها با ارزش انگشتر قیمتی.
واژه پیشنهادی
با بها
معادل ابجد
560