معنی لات

لغت نامه دهخدا

لات

لات. [لات ت] (اِخ) نام بتی از قبیله ٔ ثقیف در طائف. (مفاتیح). نام آن بتی است که ثقیف آن را پرستیدندی. (ترجمان جرجانی). نام بتی است: و قراء بها ابن عباس و عکرمه و جماعه. سُمی بالذی کان یلت عنده السویق بالسمن ثم خفف. (منتهی الارب). رجوع به بت شود:
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی.
منوچهری.
اینکه می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزّی ولات.
ناصرخسرو.
همچنان کاو گفت میگوید سخن
دیو در عزی ولات اندرمنات.
ناصرخسرو.
گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزّی.
(منسوب به ناصرخسرو).
لا را زلات بازندانی بکوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
خاقانی.
آب حسامت برد آب بت لات نام
کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم.
خاقانی.
گرنه قضا بود من ولات کی
مسجدی و کوی خرابات کی.
نظامی.
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات.
نظامی.
این دعا بسیار کردیم و صلات
پیش لات و پیش عزّی و منات.
مولوی.
نه از لات و عزّی برآورد گرد
که توراه و انجیل منسوخ کرد.
(سعدی).
به لا قامت لات بشکست خُرد
به اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.
سعدی.
بت پرست صورتی در خانه ٔ مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزّی منم.
سعدی.

لات. [ت َ] (ع حرف) کلمه ٔ نفی به معنی لیس. و قوله تعالی: لات حین مناص (قرآن 3/38)، یعنی نیست گریزگاه و التاء زائده کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی مراده کما فی قول مازن بن مالک: حنت و لات هنت وانی لک مقروع. و قال ابوعبیده هی لا و التاء. انما زادت فی حین و کذلک فی تلان و ان نسبت مفرده و استدل بانه و جدها فی الامام و هو مصحف عثمان مختلطه بحین فی الخط. کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
المطعمون زمان ما من مطعم.
(منتهی الارب).

لات. (ص، اِ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. (در تداول عوام). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل. و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || (اصطلاح شطرنج) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه. یا شاه با یک یا دو پیاده. قسمی باختن در شطرنج که همه ٔ مهره ها زده شده باشد. مقابل مات. || گلابه. گل سخت نرم و بی ماسه و شن که سیل یا رودخانه آرد (در تداول عامه). لای. لا. حَماء. گل یا خاکی سخت نرم که چون دردی سیل یا شراب یا آب و مایع دیگر برجای ماند. دُردی. || لات ِ لات (در) باز، چهارطاق، لات و پات. رجوع به لات و پات شود.

لات. (اِخ) نام دهی به تنکابن مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 106 و 107).

لات. (اِخ) نام دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت در 45 هزارگزی جنوب خاوری خمام. دارای 652 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).

فرهنگ معین

لات

(اِ.) (عا.) گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد.

فقیر، بی چیز، بی سر و پا، بی اصل و نسب، ولگرد، آسمان جل فقیر عور بی سروسامان. [خوانش: (ص.) (عا.)]

فرهنگ عمید

لات

آدم ‌فقیر و بی‌چیز،
بی‌سروپا، ولگرد،
* لات‌ولوت: [عامیانه] = لات
* لات‌وپات: [عامیانه]
بسیار فقیر و بی‌چیز،
بی‌سروپا، ولگرد،

حل جدول

لات

شخص تهیدست و بی چیز و بی نوا باشد.

بی سر و پا، بتی در عصر جاهلیت، آسمان جل معروف، شخص تهی دست و بی چیز و بی نوا باشد

بی سرو پا، بتی در عصر جاهلیت، آسمان جل معروف

آسمان جل معروف

از بت های عصر جاهلیت

بتی در عصر جاهلیت

بی سر و پا

مترادف و متضاد زبان فارسی

لات

اوباش، بی‌سروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه، بی‌چیز، تهی‌دست

فارسی به انگلیسی

لات‌

Bankrupt, Beggar, Blackguard, Poverty-Stricken

گویش مازندرانی

لات

تخته سنگ، خرسنگ، بی چیز، ساخل سنگلاخی و فاقد پوشش گیاهی...

فرهنگ فارسی هوشیار

لات

نیست آنکه هیچ ندارد، سخت بی چیز، مردی سخت رذل، فقیر وبی چیز

فرهنگ عوامانه

لات

شخص تهیدست و بی چیز و بی نوا باشد.

فرهنگ فارسی آزاد

لات

لات، بتی که مورد ستایش قبیله ثقیف بود و به صورت سنگی سفید در طائف قرار داشت،

لاتَ، نه، هزگر، از اَدات نفی است و مانند لَیسَ رافع اسم است و ناصبِ خبر،

فارسی به ایتالیایی

لات

cafone

teppista

معادل ابجد

لات

431

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری