معنی لبخند
لغت نامه دهخدا
فارسی به ترکی
gülücük
فرهنگ عمید
خندهای که فقط لبها از هم باز شود، خندۀ کم، تبسم،
لبخند زدن: (مصدر لازم) تبسم کردن،
فرهنگ پهلوی
احساس شادی بر لبان
فرهنگ معین
(~. خَ) (اِ.) خنده کوتاهی که تنها موجب حرکت لب هامی شود، تبسم.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تبسم، خنده، شکرخند، شکرخنده
فارسی به عربی
ابتسامه
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به ایتالیایی
sorriso
واژه پیشنهادی
خندیدن
معادل ابجد
686