معنی لخته
لغت نامه دهخدا
لخته. [ل َ ت َ / ت ِ] (ص، اِ) پاره. (برهان) (اوبهی). لخت. (آنندراج) (برهان):
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| بسته. دَلمه.
- لخته شدن خون و غیره، بستن آن. دَلمه شدن آن. لخت شدن آن.
- لخته کردن، کلچیدن.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
تودۀ سفت و لزج خون،
حل جدول
خون بسته
مترادف و متضاد زبان فارسی
بسته، دلمه، سفت، منعقد
فارسی به انگلیسی
Clot, Dollop, Glob, Gob, Length, Loaf, Patch
فارسی به عربی
تربه، شحمه الاذن
فرهنگ فارسی هوشیار
پاره، تکه
معادل ابجد
1035