معنی لرز

لغت نامه دهخدا

لرز

لرز. [ل َ] (اِمص) لرزیدن. رَعشه. لخشه. رِعدَه. ارتعاد. ارتعاش. ارتعاج. لزره. لرزش. رَجفه. اهتزاز. یازه. (برهان). تزلزل. تضعضع. فسره. قشعریره. فراخه:
خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند.
خاقانی.
گر بزه ماندی کمان بهرام را
لرز تیر از استخوان برخاستی.
خاقانی.
لرز تو چو سودا بسر خصم درافتاد
رُمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد.
سلمان (از آنندراج).
فقفقه؛ لرز از سرما. ارتجاج، لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره.
- تب لرز، نافض. نوبه. مالاریا.
- زمین لرز، زمین لرزه. زلزله.
- امثال:
هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد.

فرهنگ معین

لرز

(لَ رْ) (اِ.) لرزه، رعشه.

فرهنگ عمید

لرز

تکان، جنبش،
(پزشکی) جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماری‌ها مانند بیماری مالاریا به ‌انسان عارض می‌شود،

حل جدول

لرز

همراه با تب می آید، تکان و جنبش

همراه با تب می آید، تکان، جنبش

مترادف و متضاد زبان فارسی

لرز

ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه

فارسی به انگلیسی

لرز

Shake, Shakes, Shiver

فارسی به عربی

لرز

ارتجف، رعشه، هزه

فرهنگ فارسی هوشیار

لرز

لرزش، اهتزاز، رعشه

معادل ابجد

لرز

237

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری