معنی لغزنده
لغت نامه دهخدا
لغزنده. [ل َ زَ دَ / دِ] (نف) زلق. زَلجب. (منتهی الارب). سُرخورنده. فروخزنده. لیزخورنده: رَجل ٌ دَلص، مرد بسیار لغزنده. رَجل ٌ ادلص، مرد بسیار لغزنده. دلصاء؛ زن لغزنده. (منتهی الارب).
- طاس لغزنده، لانه ٔ حشره ای مورچه خوار. سوراخ مورچه خوار که به صورت قیف و طَرجَهاله ای در صحرا سازد و این سوراخ قیف مانند را با خاکی به نرمی غبار برآورد و خود در زیر خاک پنهان باشد و آنگاه که مورچه در طاس (قیف) افتد بر اثر لغزیدن پاهای او در غبار نتواند بیرون آمدن، و مورچه خوار از زیر غبار سر بیرون کند و مورچه را فروکشد و بخورد:
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
نظامی.
طاس لغزنده
طاس لغزنده. [س ِ ل َ زَ دَ / دِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) طاس که لغزد. جام لغزان. || لانه ٔ موری مورچه خوار:
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
سعدی.
و رجوع به لغزنده شود.
فارسی به انگلیسی
Satiny, Slider, Slippery
فارسی به ترکی
kaygan
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آنکه بلغزد آنکه سر خورد. یا طاس لغزنده. سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد: چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. (لغ. )
لغزندگی
کیفیت لغزنده لغزنده بودن لیزی.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سر، لخشنده، لغزان، لیز، لزج، شیبدار، شیبناک
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
فرهنگ معین
(لَ زَ دَ یا دِ) (ص.) لیز.
فرهنگ عمید
لیزخورنده،
لیز، سُر،
گویش مازندرانی
سرسری زمین لغزنده – لغزنده
معادل ابجد
1096