معنی لغوی

فارسی به انگلیسی

لغوی‌

Literal, Verbal

فرهنگ فارسی آزاد

لغوی

لُغَوِی، لُغَطی، مربوط به لغت، عاِلم لغوی،

لغت نامه دهخدا

لغوی

لغوی. [ل َ وا] (اِخ) موضعی است در شعر عروهبن معروف الاسدی، مشهور به ابن حجله. (از معجم البلدان).

لغوی. [ل ُ غ َ وی ی] (ع ص نسبی) منسوب به لغت. || دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین:
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری.

لغوی.[ل َ وا] (ع ص، اِ) سخن بیهوده. لغو. || هیچکاره از هر چیزی. لغو. || خطا. لغو. || بانگ مرغ سنگخوار. لغط. (منتهی الارب).


رضی لغوی

رضی لغوی. [رَ ی ِ ل ُ غ َ] (اِخ) یا رضی شاطبی. رجوع به رضی (رضی شاطبی...) شود.


ناصر لغوی

ناصر لغوی. [ص ِ رِ ل ُ غ َ] (اِخ) از شاعران قرن چهارم است. وی به روایت عوفی: «از شعراء امیر محمد محمود [غزنوی] بود و شعر او را لطافتیست و در آن و قت که ممدوح او را حبس کردند و در قلعه ٔ مندیش بازداشتند ناصر این رباعی در مدح او می گوید:
ای شاه چه بود این که ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنت ها محنت تو بیش آید
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد
(از لباب الالباب ج 2 ص 66).
هدایت در مجمعالفصحا او را ناصر نسوی نوشته است. رجوع به مجمعالفصحا ج 1 ص 636 شود.

فرهنگ معین

لغوی

لغت شناس، وابسته به لغت، جمع لغویون. [خوانش: (لُ غَ یُ) [ع.] (ص نسب.) منسوب به لغت. ]

فرهنگ عمید

لغوی

مربوط به لغت،
(صفت نسبی، اسم) کسی که علم لغت می‌داند، لغت‌دان، زبان‌شناس،

مترادف و متضاد زبان فارسی

لغوی

لغت‌شناس، لفظپرداز، واژه‌شناس،
(متضاد) نحوی

عربی به فارسی

لغوی

وابسته به زبان شناسی

زبانشناس , متخصص زبان شناسی , زبان دان

حل جدول

لغوی

لغت شناس


محقق و لغوی بزرگ معاصر

دکتر محمد معین

فرهنگ فارسی هوشیار

لغوی

مردی که دانش لغت دارد، عالم به لغت

معادل ابجد

لغوی

1046

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری