معنی لم یزل
لغت نامه دهخدا
لم یزل.[ل َ ی َ زَ] (ع ص مرکب) آنکه همیشه بوده است. پایدار. جاودان همیشه و پاینده و بی زوال و عبارت از ذات حق تعالی (و لم یزل در اصل یزال بود، و چون لم جازم بریزال درآوردند آخرش را جزم کردند الف به التقای ساکنین افتاد). (غیاث): موجود لم یزل، قدیم:
ای به گزین حضرت سلطان خسروان
وی جد تو گزیده ٔ سلطان لم یزل.
سوزنی.
به توکل زیید وروزی را
وجه جز لطف لم یزل منهید.
خاقانی.
ناگزیر جملگان حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.
مولوی.
چون موسی بر لم یزل و لایزال حکمی کرد که او را استحقاق نبود داغ فرمان بر جبین خیال او نهادند. (کلیات سعدی مجلس سوم ص 11). تا وقتی که سلطان لم یزل و پادشاه ذوالمنن موقف سلطانی را به فضل رأفت و مرحمت بیاراست. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 14).
لم لم
لم لم. [] (اِ) به لغت مغربی قطف بحری است. (فهرست مخزن الادویه).
لم
لم. [ل َ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه: استالم. بالالم. سیاه لم. تلم. دیولی لم. زلم. اعلم (اَلم).اهلم. || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است: یَلم لم، یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم، آنجا که چماز بسیار بود. لمالم. و رجوع به لمالم شود.
لم. [ل ِ] (ع حرف) مرادف اَما. الا. اَلیس َ. اَلم. اِم. (دزی).
لم. [ل َ] (ع حرف) حرف نفی. نه. بی. نا. (منتهی الارب):
یکدم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم.
سنائی.
لم. [ل ِم م] (اِ) (شاید مأخوذ از لِم َ عربی به معنی چرا) در اصطلاح فارسی زبانان، سرّ پیشه ای. راز صنعتی. سرّامری: لم ّ این کار پیش فلان است، سرّ آن نزد اوست.
- برهان لم ّ، مقابل برهان اِن ّ.
- لم ّ کاری، فوت و فن آن. بند و گشای آن. سرّ خفی آن. حیله و چاره ٔ خفی ّ آن. حیله و چاره ٔ نهانی آن. راه آن. طریق آن: هر کار لمی دارد؛ طریقی و راهی دارد.
- لم کاری دانستن یا ندانستن، شیوه ٔ آنرا، کوک آنرا، طریق اعمال آنرا، حیله ٔ عملی شدن آن را دانستن یا ندانستن.
لم. [ل َ] (اِخ) چارلز. مؤلف گفتارهای ادبی. انگلیسی. مولد لندن. (1775-1834 م.).
لم. [ل َ] (اِ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن. استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه ٔ مردم. آسایش. (برهان). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن، یعنی آسودن و خفتن. و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است. (آنندراج):
نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی
به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
کام دل مرا چه شود گر برآورد
شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
|| رحمت و بخشایش. (برهان). رجوع به لمیدن و لم دادن شود.
لم. [ل ُ] (اِخ) نام بخشی از شمال ولایت لیل به فرانسه، دارای راه آهن و 20684 تن سکنه.
لم یزلی
لم یزلی. [ل َ ی َ زَ] (ص نسبی) منسوب به لم یزل. جاودانی. همیشگی. سرمدی:
بقا و عمر ورا در صحیفه ٔ ازلی
به خط لم یزلی «دام عالیا» دیدن.
سوزنی.
فرهنگ فارسی آزاد
لَم یَزَل، بی زوال، پاینده، همیشه، از بین نرفته در زمان گذشته،
فرهنگ معین
(لَ. یَ زَ) [ع.] (ص.) بی زوال، جاودان.
فرهنگ عمید
بیزوال، پاینده، جاودان،
از صفات باریتعالی،
حل جدول
زوال ناپذیر
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه همیشه بوده است، پایدار، جاودانی و همیشه پاینده و بی زوال، و عبارت است از ذات حقتعالی
معادل ابجد
117