معنی ماج
لغت نامه دهخدا
ماج. [ماج ج] (ع ص) آن که پیوسته از دهانش لعاب روان باشد از پیری و کلانسالی، و حبس آن نتواند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه آب از دهنش می رود از پیری. (مهذب الاسماء).
- احمق ماج، مرد احمق و گولی که آب دهان وی روان باشد. (ناظم الاطباء).
|| ناقه ٔ کلان سال. (منتهی الارب).
ماج. (اِ) بمعنی ماه باشد، چه در فارسی جیم و ها بهم تبدیل می یابد، و عربان قمر خوانند. (برهان). بمعنی ماه است و در پارسی جیم با ها تبدیل می یابد چنانکه ناگاه را ناگاج گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). ماه. (غیاث). لغتی است در ماه. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چو تو شاه ننشست بر تخت عاج
فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج.
فردوسی.
|| بمعنی راوی و روایت کننده هم هست. (برهان). بمعنی راوی مطلق آمده است. (آنندراج) (انجمن آرا).
ماج. (اِخ) نام راوی رودکی شاعر بوده است. (برهان). نام راوی رودکی و آنرا مج نیز گویند. (انجمن آرا). و رجوع به مج شود.
ماج و موج
ماج و موج. [ج ُ] (اِ مرکب، از اتباع) بر وزن قاج و قوج، بمعنی بوس و لوس باشد یعنی بوسیدن و لیسیدن چنانکه گربه کند بچه ٔ خود را. (برهان). بوس و لوس مانند گربه که بچه ٔ خود را هم می بوسد و هم می لیسد. (ناظم الاطباء). رجوع به ماچ و موچ شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(اِ.) ماه، قمر، مج.
فرهنگ عمید
گویش مازندرانی
دلیماج، مترجم، محرم راز، رفیق
واژه پیشنهادی
ماج
معادل ابجد
44