معنی مامور
فرهنگ فارسی هوشیار
امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده گومارتک گمارده گماشته، اپرهان پروانک به فرمان فرمان یافته (اسم) فرمان داده امر کرده شده: گفت موسی:این مرا دستور نیست بنده ام امهال تو مامور نیست. (مثنوی. نیک. 62: 3)، کسی که او را بکاری گماشته باشند گماشته: زودا که دید خواهم از سعی بخت فرخ مامور امر سلطان ایران ستان و توران. (پیغوملک. لباب. نف. 54) جمع: مامورین. یا مامور احصائیه. آمارگر. یا مامور اطفائیه. آتش نشان. یا مامور آگاهی. کارآگاه. یا مامور اجرا. کسی که از طرف اداره اجراء دادگستری موظف است که احکام و قرارهای دادگاه را بمرحله عمل درآورد. یا مامور تامینات.
مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن (مصدر) مامور ساختن.
حل جدول
گماشته
کلمات بیگانه به فارسی
کارگزار
مترادف و متضاد زبان فارسی
عامل، کارگزار، وکیل، کارمند، گماشته، مستخدم، متصدی، مسئول، پاسبان، پلیس، فرستاده،
(متضاد) آمر
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
controllore
فرهنگ عمید
آنکه برای انجام کاری معیّن و منصوب میشود،
(صفت) [قدیمی] امرشده، فرمان دادهشده،
فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به انگلیسی
Commissioner, Emissary, Officer
فارسی به آلمانی
Agent
معادل ابجد
287