معنی ماموریت

مترادف و متضاد زبان فارسی

ماموریت

رسالت، مسئولیت، نقش، وظیفه، تصدی، خدمت، عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت، کارمندی، گماشتگی

فارسی به انگلیسی

ماموریت‌

Assignment, Commission, Duty, Errand, Expedition, Mission

فارسی به عربی

ماموریت

جوله، مفوضیه، مهمه، واجب، وکاله


ماموریت دادن

تفصیل، مفوضیه


دارای ماموریت محرمانه

سری


وابسته به ماموریت

مهمه

فرهنگ فارسی هوشیار

ماموریت

حکم و فرمان و امر، رسالت و اطاعت حکم در تازی نیامده فرستاکی فرستش پروانکی گمارش ‎ مامور شدن، (اسم) وظیفه ای که بعهده کسی محول شده.


ماموریت داشتن

دستوری داشتن گمارده بودن (مصدر) مامور بودن موظف بودن: بازرسان مخصوص ماموریت داشتند که همه خانه های اطراف را جستجو کنند.

فرهنگ عمید

ماموریت

شغل یا وظیفه‌ای که از جانب شخص یا سازمانی بر عهدۀ شخص گذاشته می‌شود،
(اسم مصدر) [قدیمی] فرمان‌بردای، فرمان‌بردار بودن،

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ماموریت

گماردگی


حق ماموریت

کارانه

فارسی به ایتالیایی

ماموریت

missione

incarico

فارسی به آلمانی

ماموریت

Agentur (f), Auftrag (m), Betriebszeit (f), Mission (f), Obliegenheit (f), Pflicht (f), Sendung (f), Steuer (m), Vertretung (f), Vertretung

معادل ابجد

ماموریت

697

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری