معنی مانع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِفا.) بازدارنده، منع کننده، جمع مانعون، (اِ.) اشکال، مزاحمت، جمع موانع. [خوانش: (نِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
بازدارنده، جلوگیریکننده،
(اسم) [عامیانه، مجاز] مشکل، معضل،
* مانع شدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] منع کردن، جلوگیری کردن،
حل جدول
سد
فرهنگ واژههای فارسی سره
بازدارنده، گیر، راهبند
مترادف و متضاد زبان فارسی
بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد
فارسی به انگلیسی
Balk, Bar, Blockade, Check, Constraint, Drag, Encumbrance, Fetter, Hindrance, Impediment, Let, Obstacle, Obstruction, Restraint, Restriction, Rub, Shackle, Stumbling Block, Wall
فارسی به عربی
اعق، اقامه، حاجز، حانه، خندق، دع، ستاره، سیاج، طارد، عائق، عقبه، قفل، کابح، مانع، مقاطعه
تعبیر خواب
شما از یک مانع بالا می روید: کاری که می کنید با موفقیت روبرو می شود.
از روی یک مانع به زمین می خورید: شما سعی دارید کارهائی بالاتر از حد توانائی خود انجام دهید
از روی یک مانع عبور می کنید: بطریقه مشکوکی برای خود پول فراهم می کنید.
دیگران از روی یک مانع عبور می کنند: یکی از دشمنان شما مرده است. - کتاب سرزمین رویاها
عربی به فارسی
مانع , سبدترکه ای , چهار چوب جگنی , مسابقه پرش از روی مانع , از روی پرچین یاچارچوب پریدن , از روی مانع پریدن , فاءق امدن بر , پیش گیر , جلوگیری کننده
فرهنگ فارسی هوشیار
بازدارنده، منع کننده، عایق
فرهنگ فارسی آزاد
مانِع، بازدارنده، جلوگیری کننده، بخیل و مُمسک و خسیس (جمع: منعه)، عائق، سدّ (جمع: مَوانِع)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Balken, Bar (f), Gericht (n), Lokal (n), Bleiben [verb], Einsetzen, Festmachen, Haken (m), Hindernis [noun], Lassen, Locke (f), Problem (n), Ruck (m), Rücken, Schleuse (f), Schloß (n), Schloss [noun], Sperre (f), Sperren, Vermieten, Zulassen, Vorhang (m)
معادل ابجد
161