معنی متراکم
لغت نامه دهخدا
متراکم. [م ُ ت َ ک ِ] (ع ص) گردآینده و بر هم نشیننده. (آنندراج). بر هم نشیننده و گردآینده. (غیاث). || گردآمده و برروی هم نشسته. (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده. (غیاث). هجوم کننده و انبوهی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکم شود.
- متراکم شدن، گرد آمده شدن به روی هم و یک جا جمع شدن و به روی هم افتادن. (ناظم الاطباء). بر روی یکدیگر گرد آمدن. بر یکدیگر انباشته شدن چیزی یا امری.
فارسی به انگلیسی
Accumulative, Compact, Dense, Gross, Serried
فرهنگ عمید
رویهمجمعشده، انبوه، فشرده،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
گرد آینده و بر هم نشیننده
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَراکِم، جمع و انبوه شونده، روی هم جمع شونده، بسیار و روی هم انباشه شده،
فرهنگ معین
(مُ تَ کِ) [ع.] (اِفا.) انبوه شده، روی هم جمع شده.
فرهنگ واژههای فارسی سره
انبوه، چگال، فشرده
کلمات بیگانه به فارسی
چگال
مترادف و متضاد زبان فارسی
انباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف،
(متضاد) کمپشت
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Blockieren, Klemme, Klemmen, Konfitüre (f), Marmelade (f)
معادل ابجد
701