معنی مترسل

لغت نامه دهخدا

مترسل

مترسل. [م ُ ت َ رَس ْ س ِ] (ع ص) نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). || نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود. || هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب).

حل جدول

مترسل

نامهنویس

نامه نویس


نامه‌نویس

مترسل


نامه نویس

مترسل

مترادف و متضاد زبان فارسی

مترسل

دبیر، منشی، نامه‌نویس، نامه‌نگار، نویسنده، رساله‌نویس


نامه‌نویس

عریضه‌نگار، کاتب، کاغذنویس، مترسل


منشی

دبیر، کاتب، کاغذنویس، مترسل، نویسنده


نامه‌نگار

دبیر، کاتب، مترسل، منشی، نامه‌نویس

فرهنگ فارسی آزاد

مترسل

مُتَرَسِّل، رساله نویس، منشی، ادعا کننده رسولی، بَطِیء و کند و آهسته،

فرهنگ معین

مترسل

(مُ تَ رَ سِّ) [ع.] (اِفا.) نویسنده، دبیر.

فرهنگ عمید

مترسل

دبیر، منشی،

فرهنگ فارسی هوشیار

مترسل

نامه فرستنده، نامه نویسنده دبیر


مترسله

(اسم) مونث مترسل جمع: مترسلات.


مترسلین

(تک: مترسل) نویسندگان نامه پردازان دبیران (اسم) جمع مترسل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند) .

معادل ابجد

مترسل

730

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری