معنی متعلقان

لغت نامه دهخدا

متعلقان

متعلقان. [م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ] (اِ) جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء): و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. (گلستان چ قریب ص 134).


منسوبین

منسوبین. [م َ] (از ع ص، اِ) آنهایی که دارای نسبت و علاقه و پیوستگی باشند و خویشاوندان و متعلقان. (ناظم الاطباء). بستگان. وابستگان. (یادداشت مرحوم دهخدا).


قبجور

قبجور. [ق ُ] (مغولی، اِ) خراج مقرر دیوانی: زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم. (جامعالتواریخ رشیدی).


ره بسته

ره بسته. [رَه ْ ب َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) که راهش بسته باشد. || متعلقان و وابستگان به راه. که وابسته به راه باشد:
چو زین ره بستگان یابی رهایی
بدانی خود که چونی وز کجایی.
نظامی.


اقاصی

اقاصی. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ اقصی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دورتران. (غیاث اللغات) (آنندراج). در تداول، آخرو منتهاالیه و جای دور. (ناظم الاطباء): متعلقان او از حضرت در اقاصی و ادانی شرق و غرب... (جهانگشای جوینی). به قلعه ای در اقاصی ولایت خویش التجاساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رجوع به اقصی شود.


خاموشی گزیدن

خاموشی گزیدن. [گ ُ دَ] (مص مرکب) ساکت شدن. سکوت را بر سخن گفتن ترجیح دادن: کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. (گلستان سعدی).

حل جدول

متعلقان

خویشاوندان، نزدیکان


نزدیکان

متعلقان


خویشاوندان- نزدیکان

متعلقان


خویشاوندان

متعلقان


تف سربالا

عیب‌گویی و بد گفتن از متعلقان خود که به خود شخص برمی‌گردد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

متعلقان

وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب


وابستگان

اتباع، اقربا، اقوام، خویشاوندان، متعلقان، نزدیکان،
(متضاد) بیگانگان

گویش مازندرانی

خنمون

کدبانو، زن خانه، خانمان، افراد و متعلقان خانه

فرهنگ عمید

اینجو

در دورۀ ایلخانان مغول، زمین کشاورزی متعلق به دولت یا پادشاه،
هرکسی که خاص پادشاه و از متعلقان و منسوبان او باشد،

معادل ابجد

متعلقان

691

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری