معنی متعمد

لغت نامه دهخدا

متعمد

متعمد. [م ُ ت َ ع َم ْ م ِ] (ع ص) آهنگ کاری کننده. (از منتهی الارب). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود.

فرهنگ عمید

متعمد

کسی که از روی عمد و قصد کاری می‌کند،

حل جدول

متعمد

آنکه از روی قصد و اراده کاری را انجام دهد

عربی به فارسی

متعمد

تعمد کردن , عمدا انجام دادن , عمدی , تعمدا , تعمق کردن , سنجیدن , اندیشه کردن , کنکاش کردن , قصدی

فرهنگ فارسی هوشیار

متعمد

کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند

فرهنگ فارسی آزاد

متعمد

مُتَعَمٌِد، کسی که از روی عمد و قصد کاری کند، راست و عمود شونده

معادل ابجد

متعمد

554

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری