معنی متمسک
لغت نامه دهخدا
متمسک. [م ُ ت َ م َس ْ س ِ] (ع ص) چنگ درزننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد): به حبل تقوی و یقین و عروه وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام ابوحنیفه رحمه اﷲ متمسک بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 440). || بازایستنده از چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمسک شود. || ضبط کننده و باز دارنده. || سخت گیرنده. || نگاهدارنده. (ناظم الاطباء).
متمسک. [م ُ ت َ م َس ْ س ِ] (اِخ) لقب محمدثامن، پانزدهمین از ملوک بنی نصر غرناطه. رجوع به محمدثامن ملقب به متمسک شود.
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَمَسّک، چنگ زننده (یا زده)، پناه برنده، مَتَشَبِّث،
فرهنگ معین
چنگ در زننده، بازدارنده. [خوانش: (مُ تَ مَ سِّ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
کسی که به چیزی چنگ بیندازد، چنگدرزننده،
نگهدارنده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
نگاهدارنده، چنگ زننده به چیزی آگسه چنگ در زننده آگستار، گیرنده (اسم) چنگ در زننده گیرنده متشبث جمع: متمسکین.
واژه پیشنهادی
متمسک
معادل ابجد
560