معنی مجبور کردن

لغت نامه دهخدا

مجبور کردن

مجبور کردن. [م َ ک َ دَ] (مص مرکب) ناگزیر کردن. داشتن به... واداشتن به. به ستم داشتن بر کاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مجبور کردن

واداشتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجبور کردن

وادار کردن، ملزم کردن، اجبار کردن، ناگزیر کردن

فارسی به انگلیسی

مجبور کردن‌

Coerce, Compel, Constrain, Dragoon, Force, Oblige, Whip

فارسی به عربی

مجبور کردن

التزم، قوه

فارسی به ایتالیایی

مجبور کردن

costringere

forzare

obbligare

معادل ابجد

مجبور کردن

525

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری