معنی محمل

فرهنگ عمید

محمل

[جمع: محامل] آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد،
علت، سبب، انگیزه،
* محمل بربستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * محمل بستن
* محمل بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
بستن کجاوه بر پشت ستور،
آماده شدن کاروان برای حرکت: تبیره‌زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی ‌بندند محمل (منوچهری: ۶۵)،

فارسی به عربی

محمل

فضلات

عربی به فارسی

محمل

بارکننده

فرهنگ فارسی هوشیار

محمل

کجاوه که بر شتری بندند، بارگیر


محمل راندن

(مصدر) حرکت دادن محمل.

لغت نامه دهخدا

محمل

محمل. [م ُ ح َم ْ م ِ] (ع ص) برنده و حمل کننده ٔ ناقه و جز آن (ناظم الاطباء).

محمل. [م ُح َم ْ م َ] (ع ص) برده شده و حمل شده. (ناظم الاطباء).

محمل. [م َ م ِ] (ع اِ) کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغه ٔ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است. (غیاث). بارگیر. تخت روان. عماری. مهد. هودج. ج، محامل. دو شقه ٔ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130): گفت [مسعود] ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه. (تاریخ بیهقی ص 236). سیصد شتران با محمل و مهد. (تاریخ بیهقی). او را در محمل پیل نهادند. (تاریخ بیهقی).
پس راست بدار قول و فعلت را.
خیره منشین به یک سو از محمل.
ناصرخسرو.
ز اشتر و محملت فرود افتی
ای پسر چون سبک بودت عدیل.
ناصرخسرو.
وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.
خاقانی.
ها و ها باش اگر محمل من سازی وهم
برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103).
همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار
در جهان بی خبر از کفر در اسلام بخسب.
خاقانی.
چه میگفتم سخن محمل کجا راند
کجا میرفتم و رختم کجا ماند.
نظامی.
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس.
نظامی.
بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم.
سعدی.
شتر به جهد و جفا بر نمیتواند خاست
که بار عشق تحمل نمیکند محمل.
سعدی.
نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی.
سعدی.
تابارهای شتران عبداﷲ بیندازند و محملها فرودآرند. (تاریخ قم ص 250).
شوق صادق چو کشد محمل مرد
کعبه ٔ وصل کند منزل مرد.
جامی.
رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد.
ملک قمی.
اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند. (ترجمه ٔ النهایه طوسی ص 66 ج 1).
- محمل بربستن، بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن:
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها.
حافظ.
|| هودج حجاجی. (از اقرب الموارد). || زنبیل که بدان انگور حمل کنند به محل خشک کردن آن. (از اقرب الموارد). زنبیل که بدان انگور کشند سوی خرمنگاه.

محمل. [م ُ م ِ] (ع ص) زن که شیرش فرودآید بی محل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

محمل. [م ِ م َ] (ع اِ) دوال شمشیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، محامل. (مهذب الاسماء). حماله. (اقرب الموارد). || ریشه ٔ درخت. بیخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

محمل. [م َ م ِ] (ع اِ) مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج). معنی کلمه و جمله و عبارت:
بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم
لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد.
محمدقلی سلیم.
|| آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و یغفر مادون ذلک، بر چه حمل کنند که هیچ محمل نماند معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و مقصد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). || وجه. دلیل.
- محملی برای گفته یا دعوی نبودن، دلیلی و وجهی نداشتن.
|| اعتماد. (زمخشری). تکیه گاه: محملی بر او نیست، اعتمادی بر او نیست. (یادداشت مرحوم دهخدا).


محمل کشیدن

محمل کشیدن. [م َ م ِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) بردن محمل. حمل محمل. || سفر کردن. نقل مکان کردن:
چه میخواهند از این محمل کشیدن
چه میجویند از این منزل بریدن.
نظامی.


محمل نشانیدن

محمل نشانیدن. [م َ م ِ ن ِ دَ] (مص مرکب) رجوع به محمل نشاندن شود:
تقدیر به یک ناقه نشانید دو محمل
سلمای حدوث تو و لیلای قدم را.
عرفی.


محمل کش

محمل کش. [م َم ِ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) برنده ٔ محمل. کشنده ٔ محمل. آنکه محمل را حمل کند و بکشد و بار کند:
به اندازه بردار از این راه گنج
نه چندان که محمل کش آید به رنج.
نظامی.
قلاووز برداشت آهنگ پیش
شد از پای محمل کشان راه ریش.
نظامی.
به حرفی که در دفتر مردمی است
به نقشی که محمل کش آدمی است.
نظامی.

حل جدول

محمل

کجاوه

مترادف و متضاد زبان فارسی

محمل

تخت روان، کجاوه، هودج، عماری، علت، سبب، جهت، انگیزه

فرهنگ فارسی آزاد

محمل

مِحمَل، تسمه و بند شمشیر (جمع: مَحامِل)،

فرهنگ معین

محمل

(مَ مِ) [ع.] (اِ.) هودج و کجاوه که بر شتر بندند. ج. محامل.

معادل ابجد

محمل

118

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری