معنی مخاصمه

فرهنگ معین

مخاصمه

(مُ ص مِ) [ع. مخاصمه] (مص ل.) دشمنی کردن، جنگیدن.

فرهنگ عمید

مخاصمه

پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن،

حل جدول

مخاصمه

دشمنی کردن

دشمنی، خصومت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مخاصمه

رزم، دشمنی

کلمات بیگانه به فارسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

مخاصمه

پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه‌توزی، مخاصمت،
(متضاد) صلح، مصالحه

فرهنگ فارسی هوشیار

مخاصمه

مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن (مصدر) خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع: مخاصمات.

معادل ابجد

مخاصمه

776

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری