معنی مداهنه
لغت نامه دهخدا
مداهنه. [م ُ هََ / هَِ ن َ / ن ِ] (از ع اِمص) مداهنه. چاپلوسی. ماست مالی.روغن مالی. (از یادداشتهای مؤلف). مزاج گوئی. خوشامدگوئی: معروض می دارم این سخن را به خوشی دل و مداهنه و حیله نیست. (تاریخ بیهقی ص 317). || حق پوشی. ریا. نفاق. دوروئی: اگر آن تقیه و مداهنه است این نیز تقیه و مداهنه است. (کتاب النقض ص 365). || نرمی. (از زمخشری از یادداشت مؤلف). سهل انگاری. آسان گیری. سستی: میل او به جانب ایشان شناخته و مداهنه ٔ او در کار ایشان... مشاهدت کرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 56).
فرهنگ معین
خدعه کردن، دورویی کردن، چاپلوسی. [خوانش: (مُ هِ نَ یا نِ) [ع.مداهنه] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
خدعه کردن، فریب دادن،
دورویی کردن،
چربزبانی، چاپلوسی،
حل جدول
چاپلوسی
مترادف و متضاد زبان فارسی
تملق، چاپلوسی، چربزبانی، زبانبهمزدی، چربزبانی کردن، تملق گفتن
فارسی به انگلیسی
Adulation, Compliment, Flattery, Sycophancy
فارسی به عربی
دهن، مداهنه
فرهنگ فارسی هوشیار
مداهنه و مداهنت در فارسی: دروغسازی، چربزبانی لابه دم لابه نکنم دم لابه بر در کس - پیش تو کنم اگر کنم بس (خاقانی تحفه العراقین)، دو رویی، سستی کردن (مصدر) اظهار کردن چیزی بر خلاف باطن، چرب زبانی کردن، (اسم) دو رویی، چرب زبانی تملق: ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده. . .
فارسی به آلمانی
Fett (n), Fetten, Schmiere (f), Schmieren
معادل ابجد
105