معنی مداوا کردن

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مداوا کردن

درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن

فارسی به انگلیسی

مداوا کردن‌

Ate _, Cure, Remedy, Treat

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

مداوا کردن

درمان کردن (مصدر) درمان کردن علاج کردن: رنج ما را که توان برد بیک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی. (حافظ. )

معادل ابجد

مداوا کردن

326

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری