معنی مداوا کردن

فارسی به انگلیسی

مداوا کردن‌

Ate _, Cure, Remedy, Treat


مداوا

Cure, Remedy, Therapy, Treatment

فرهنگ فارسی هوشیار

مداوا کردن

درمان کردن (مصدر) درمان کردن علاج کردن: رنج ما را که توان برد بیک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی. (حافظ. )


مداوا

درمان کردن، چاره، علاج

مترادف و متضاد زبان فارسی

مداوا کردن

درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن


مداوا

تداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه

لغت نامه دهخدا

مداوا

مداوا. [م ُ] (از ع، اِمص) دواکردن. درمان کردن. مخفف مداوات است. (غیاث اللغات). مداواه. رجوع به مداواه شود. || چاره. علاج. معالجه. درمان. (ناظم الاطباء):
مداوابود سیری از جانور
نه این درد را هیچگونه دواست.
ناصرخسرو.
در حال خاقانی نگر بیمار آن خندان شکر
ز آن چشم بیمار از نظر چشم مداوا داشته.
خاقانی.
چو هرمز دید کآن فرزند مقبل
مداوای روان و میوه ٔ دل.
نظامی.
چو مدت نماند مداوا چه سود.
نظامی.
عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود
درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم.
سعدی.
- مداوا شدن، درمان کرده شدن. (ناظم الاطباء). معالجه شدن. بهبود یافتن. از بیماری رستن. علاج شدن. درمان شدن.
- مداوا شدن درد یا مرض، دفع شدن. برطرف شدن. رفع شدن.
- مداوا کردن، علاج کردن. درمان کردن. چاره کردن:
رنج ما را که توان برد به یک گوشه ٔچشم
شرط انصاف نباشدکه مداوا نکنی.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 340).


بی مداوا

بی مداوا.[م ُ] (ص مرکب) (از: بی + مداوا) بی درمان. بی علاج. (یادداشت مؤلف): چه جای چاره چنین درد بی مداوا را؟ (از یادداشت مؤلف). رجوع به مداوا شود.

حل جدول

فارسی به عربی

فرهنگ عمید

مداوا

درمان کردن، دوا کردن، معالجه کردن: فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود بِِه به‌ مداوای حکیم (حافظ: ۷۳۶)،

فرهنگ فارسی آزاد

مداوا

مُداوا، (دادی، یُدادِی) معالجه کردن، شفا دادن،

فرهنگ معین

مداوا

(مُ) [ع. مداواه] (مص م.) درمان کردن، دوا کردن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مداوا

درمان

فارسی به ایتالیایی

مداوا

terapia

معادل ابجد

مداوا کردن

326

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری