معنی مرافعه
لغت نامه دهخدا
مرافعه. [م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ] (ازع اِمص) مرافعه. مرافعت. دعوی پیش حاکم بردن. (غیاث اللغات). قصه به حاکم بردن. به قاضی برداشتن. با خصم به داور رفتن. سخن نزد حاکم و قاضی بردن. ترافع محاکمه. داوری. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) داوری. محاکمه. رجوع به مرافعه بردن و مرافعه نهادن شود. || در تداول، دعوا. مشاجره. کشمکش.
فرهنگ معین
(مُ فِ عَ یا عِ) [ع. مرافعه] (مص ل.) نزاع کردن، درگیر شدن.
فرهنگ عمید
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن،
شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزنبزن،
(متضاد) مصالحه
فارسی به انگلیسی
Difference, Jar, Quarrel, Row
فارسی به عربی
بدله، دعوی، سبب
فرهنگ فارسی هوشیار
با هم دعوی داشتن
فارسی به آلمانی
Anpassen, Anzug (m), Farbe (f)
معادل ابجد
396