معنی مرتاض
لغت نامه دهخدا
مرتاض. [م ُ](ع ص، اِ) کره اسب رام. || ریاضت کننده و صاحب ریاضت.(غیاث اللغات). ریاضت کشنده. که برای تصفیه و تهذیب نفس ریاضت کشد و تحمل سختی ها کند. || اسب توسنی که به رایضی دهند: تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیه را مرتاض می گرداند.(سندبادنامه ص 54). || رام. مطیع. منقاد: پس صاحب خلوت باید موضعی اختیار کند که همی از محسوسات ظاهر و باطن شاغلی نباشد و قوای حیوانی را مرتاض گرداند.(اوصاف الاشراف، از فرهنگ فارسی معین). || فرهخته. ورزیده. آمخته: به آداب سیف و سنان مرتاض گشته.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 397). و غرض نه مجرد شکار باشد بلک تا بر آن معتاد و مرتاض باشند.(جهانگشای جوینی). ریاضت شده و ریاضت دیده.(از متن اللغه)(از اقرب الموارد). نعت است از ارتیاض. رجوع به ارتیاض شود.
فرهنگ معین
(مُ) [ع.] (اِفا.) ریاضت کش، ریاضت کشیده.
فرهنگ عمید
کسی که برای تهذیب نفس ریاضت بکشد،
(صفت) [قدیمی] ریاضتکش،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
تپاسبد
مترادف و متضاد زبان فارسی
صفت ریاضتکش، زهدگرا
فارسی به انگلیسی
Ascetic, Fakir, Yogi
فارسی به عربی
زاهد، معتدل
فرهنگ فارسی هوشیار
ریاضت کشیده
فرهنگ فارسی آزاد
مُرتاض، در فارسی به معنای ریاضت کش و کسی است که برای تهذیب نفس متقبل سختی و عذاب می گردد و یا عزلت و انزوا می گزیند،
مُرتاض، رام شونده، خاضع و مطیع شونده (اسم فاعل اِرتاضَ، یَرتاضُ، اِرِتیاض)،
معادل ابجد
1441