معنی مرتعش

لغت نامه دهخدا

مرتعش

مرتعش. [م ُ ت َ ع ِ](ع ص) رعشه دار. لرزان.(غیاث اللغات). لرزنده.(آنندراج). مرتعد.(یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود:
مرتعش را کی پشیمان دیده ای
بر چنین جبری تو برچفسیده ای.
مولوی.
ز آن پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش.
مولوی.
این شنیدم لیک پیری مرتعش
دست لرزان جسم تونامنتعش.
مولوی.

فرهنگ معین

مرتعش

(مُ تَ عِ) [ع.] (اِفا.) لرزان، لرزنده، دارای ارتعاش.

فرهنگ عمید

مرتعش

لرزان، لرزنده،

حل جدول

مرتعش

لرزان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مرتعش

لرزان

مترادف و متضاد زبان فارسی

مرتعش

رعشه‌ناک، لرزان، لرزنده، متزلزل

فارسی به انگلیسی

مرتعش‌

Quavery, Trembly, Tremulous, Vibrant, Wobbly

فارسی به عربی

مرتعش

مرتجف

فرهنگ فارسی هوشیار

مرتعش

لرزان، رعشه دار، لرزنده

فرهنگ فارسی آزاد

مرتعش

مُرتَعِش، لرزنده، مضطرب، مرتجف (اسم فاعل از اِرتِعاش)،

فارسی به آلمانی

مرتعش

Qua.ker [noun], Qua.ker [noun]

معادل ابجد

مرتعش

1010

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری