معنی مرکزی

لغت نامه دهخدا

مرکزی

مرکزی. [م َ ک َ](ص نسبی) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هسته ٔ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هسته ٔ مرکزی این جمعیت همان کمیته ٔ شش نفری است.(یادداشت مرحوم دهخدا).

حل جدول

مرکزی

اصلی، عمده، مهم، سانترال

سنترال

سانترال

مترادف و متضاد زبان فارسی

مرکزی

مربوط به‌مرکز، منسوب به مرکز، اصلی، عمده، مهم، مرکزنشین، پای‌تخت‌نشین، واقع‌شده در مرکز

فارسی به انگلیسی

مرکزی‌

Central, Home, Metropolitan

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

مرکزی

بوری، مرکزی

عربی به فارسی

مرکزی

مرکزی , وسطی , میانی , واقع درمرکز

فرهنگ فارسی هوشیار

مرکزی

مرکزی در فارسی: میانی: میانکی کیانی مندویی اندری (صفت) منسوب به مرکز مربوط به مرکز. یا حکومت مرکزی. حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است.

فارسی به ایتالیایی

مرکزی

centrale

فارسی به آلمانی

مرکزی

Kabelschlauch [noun], Nabelschnur, Zentral

معادل ابجد

مرکزی

277

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری