معنی مز

لغت نامه دهخدا

مز

مز. [م َزز](ع ص) صعب و سخت.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء).

مز. [م ِزز](ع اِ) افزونی. فضل و فزونی.یقال: له مز علیک، أی فضل، مر او راست فضل و فزونی بر تو.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). || اندازه و مقدار.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).

مز. [م َزز](ع مص) مکیدن.(تاج المصادر)(منتهی الارب)(دهار)(ناظم الاطباء). مکیدن چیزی را؛ یقال مزه مزاً؛ مکید آن را.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). مزیدن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مز. [م َ](اِخ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، در 90 هزارگزی غرب لنگه و دامنه کوه گوگردی، درمنطقه ٔ گرمسیر واقع و دارای 298 تن سکنه است. آبش از قنات و چاه محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت است.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

مز. [م ُزز](ع ص) ترش و شیرین. آنچه که طعمش بین ترش و شیرین باشد. میخوش مزه.(منتهی الارب)(برهان). مَلَس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لب ترش. دومزه.(لغت محلی شوشتر خطی ذیل دومزه). رجوع به ملس شود: و انار ترش و شیرین که آن را به تازی المز گویند در علاج جگر به کار آمده است.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || شراب که طعم آن لذیذ باشد.(از اقرب الموارد). می ترش و شیرین.(منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

مز

پارسی تازی گشته مز مزیدن میخوش چاشنی دار ملس ترش و شیرین (صفت) آنچه که طعمش بین ترش و شیرین باشد میخوش.

گویش مازندرانی

مز

مزد اجرت

فرهنگ فارسی آزاد

مز

مِزّ، قدر و منزلت، فضل و برتری، زیادی و افزونی،

مَزّ، (مَزَّ، یَمُزُّ) مکیدن، نوشیدن به حالت مکیدن مثل نوشیدن به وسیله نیّ،

مُزّ، ترش و شیرین، طعمی بین ترش و شیرین، شراب خوش طعم،

مَزّ، غیر از معانی مصدری، سخت و دشوار،

فرهنگ معین

مز

(مَ زّ) [ع.] (مص م.) مکیدن چیزی را.

فرهنگ عمید

مز

مزیدن

آنچه طعمش بین ترش‌وشیرین باشد، ترش‌وشیرین، میخوش،

حل جدول

مز

طعم

معادل ابجد

مز

47

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری