معنی معز

لغت نامه دهخدا

معز

معز. [م ُ ع ِزز](اِخ) رجوع به عزالدین آیبک و طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.

معز. [م َ](ع اِ) ج ِ ماعز.(ناظم الاطباء).

معز. [م ُ](ع ص، اِ) ج ِ اَمعَز و مَعزاء.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). رجوع به امعز و معزاء شود.

معز. [م ُ ع ِزز](اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.(مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

معز. [م َ](ع مص) جدا کردن بز را از گوسفند.(ازمنتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

معز. [م ُ ع ِزز](ع ص) گرامی دارنده.(آنندراج). کسی که تعظیم می کند و عزیز می دارد.(ناظم الاطباء). عزیزکننده. عزت بخش. مقابل مُذِل ّ.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو با مذلت دوستان بااعتزاز.
منوچهری.

معز. [م َ ع َ](ع اِمص) درشتی و سختی.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ||(ص) زمین درشت.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). ||(مص) سخت گردیدن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بسیاربز گردیدن.(آنندراج)(ازمنتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

معز. [م َ ع َ / م َ](ع اِ) بز.(ترجمان القرآن)(نصاب الصبیان). بز، خلاف ضَاءْن.(منتهی الارب). بز که حیوان معروف است.(غیاث)(آنندراج). برخلاف ضأن و مؤنث استعمال می گردد و اسم جنسی است که واحدی از لفظ خود ندارد ج، اَمعُز، مَعیز. واحد آن ماعَز.(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد): ثمانیه ازواج من الضأن اثنین و من المعز اثنین.(قرآن 144/6). ||(اِخ)(اصطلاح نجوم) بزیچه. عیوق.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ فارسی هوشیار

معز

عزیز کننده، گرامی دارنده

فرهنگ معین

معز

(مُ عِ زّ) [ع.] (اِفا.) عزت دهنده.

حل جدول

معز

عزیز کننده

عزت دهنده

عزیز کننده، عزت دهنده

فرهنگ فارسی آزاد

معز

مُعِزّ، (اسم فاعل از اِعزاز) عزیز گرداننده، گرامی کننده، ایضاً عزیز دارنده،

فرهنگ عمید

معز

عزیز‌کننده، گرامی‌دارنده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

معز

ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم

معادل ابجد

معز

117

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری