معنی مزامیر
لغت نامه دهخدا
مزامیر. [م َ](ع اِ) ج ِ مِزمار. نای هاو دف ها یا سرود و آواز نیکو.(از منتهی الارب). || نی ها که آن را می نوازند. || در عرف جمع ساز مطربان را گویند.(آنندراج):
به نغمه های مزامیر عشق او مستم
شراب وصلت دایم مرا شده ست حلال.
سنائی.
|| ج ِ مزمار یا مزمور[م ُ /م َ]. انواع دعا.(از منتهی الارب). ||(اِخ) مزامیر داود، آنچه از کتاب زبور می سرائیدند آن را.(منتهی الارب). مزامیر داود همان زبور است.(ابن الندیم):
آتشی از سوز عشق در دل داود بود
تا به فلک می رود بانگ مزامیر او.
سعدی.
همه گویند و سخن گفتن سعدی دگر است
همه دانند مزامیر نه همچون داود.
سعدی.
و رجوع به مزمار شود.
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِ.) جِ مزمار و مزمور؛ نای ها.
فرهنگ عمید
مزمار
نغمههایی که با نی نواخته میشود،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
مزمارها، نیها، سرودها، نشیدها
فارسی به انگلیسی
Canticle
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: مزمار) نای ها، نایسرودها (اسم) جمع مزمار: نیهای نوازندگی، سرودها و اشعاری که بانی نواخته شود.
فرهنگ فارسی آزاد
مَزامِیر، سرودها یا ترانه هائی که با صوت و لحن تفنی گردد (مفرد: مَزمَور)،
معادل ابجد
298