معنی مزروع
لغت نامه دهخدا
مزروع. [م َ] (ع ص، اِ) نعت مفعولی از زرع. کشت و کشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). کشت و کشته شده. (ناظم الاطباء). کاشته شده. کشته:
هرکه مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید.
(گلستان چ فروغی ص 9).
|| آنچه کشته شده و به بار آمده باشد. چنانکه گندم و جو و دیگر غلات. || زمین کشته شده. (ناظم الاطباء). محروث. مزروعه. دایر. مقابل لم یزرع و بایر و نامزروع. ج، مزاریع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تخم پاشیده شده. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) زمین کاشته شده.
فرهنگ عمید
کاشتهشده،
حل جدول
کاشته شده، کِشته
مترادف و متضاد زبان فارسی
کشته، کاشتهشده، زراعتشده
فارسی به ترکی
ekili
فرهنگ فارسی هوشیار
کاشته شده
فرهنگ فارسی آزاد
مَزرُوع- زراعت شده، کشت گردیده، (زمین)
معادل ابجد
323