معنی مسخ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) وضع یا فرایند تبدیل موجودی به موجودی پست تر و زشت تر، (اِمص.) دگرگون سازی. [خوانش: (مَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
تغییرشکلیافته، بهویژه بهشکلحیواندرآمده، زشتشده،
حل جدول
اثری از فرانتس کافکا
مترادف و متضاد زبان فارسی
تغییر هیئت، تغییرصورت، دگرگونسازی، انتقال روح انسان بهبدن حیوان
فارسی به انگلیسی
Metamorphosis
فرهنگ فارسی هوشیار
تبدیل کردن صورت کسی به صورت زشت تر، برگردانیدن و عوض کردن بصورت بدتر
فرهنگ فارسی آزاد
مَسخ، غیر از معانی مصدری، کسی که صورتش مَسخ و زشت گردیده (جمع: مُسُوخ)،
مَسخ، (مَسَخَ، یَمسَخُ) دگرگون نمودن و به صورتی زشت یانامطلوب درآوردن، تغییر دادن و زشت نمودن صورت، پر غلط و پر اشتباه نوشتن، از بین رفتن طعم گوشت و نظائر آن،
فارسی به ایتالیایی
metamorfosi
معادل ابجد
700