معنی مسرت

لغت نامه دهخدا

مسرت

مسرت. [م َ س َرْ رَ](ع اِمص) مسره. سرور. شادمانی. شادی. خرمی. خوشی. انبساط. فرح. خوشحالی. سراء: مرا در دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید.(کلیله و دمنه). و رجوع به مسره شود.


مسرت فزا

مسرت فزا. [م َ س َرْ رَ ف َ](نف مرکب) مسرت فزای. مسرت افزا. مسرت انگیز. و رجوع به مسرت افزا و مسرت شود.


مسرت افزای

مسرت افزای. [م َ س َرْ رَ اَ](نف مرکب) مسرت افزا. رجوع به مسرت افزا شود.


مسرت افزا

مسرت افزا. [م َ س َرْ رَ اَ](نف مرکب) مسرت افزای. مسرت افزاینده. افزاینده ٔ مسرت. افزون سازنده ٔشادی. آنچه شادی را بیفزاید. و رجوع به مسرت شود.


مسرت بخش

مسرت بخش. [م َ س َرْ رَ ب َ](نف مرکب) مسرت بخشنده. آنچه ایجادمسرت کند. که شادی بیافریند. و رجوع به مسرت شود.


مسرت انگیز

مسرت انگیز. [م َ س َرْ رَ اَ](نف مرکب) آنچه سبب مسرت شود. که باعث خوشی و فرح گردد. و رجوع به مسرت شود.


مسرت آثار

مسرت آثار. [م َ س َرْ رَ](ص مرکب) آن که از وی شادمانی و سرور باقی ماند. که شادمانی از او بنماید. و رجوع به مسرت شود.


ذی مسرت

ذی مسرت. [م َ س َرْ رَ] (ع ص مرکب) صاحب شادمانی.فرحناک. و در عناوین نویسند: خدمت ذیمسرت فلان...

فارسی به انگلیسی

مسرت‌

Cheer, Gladness, Joy, Pleasure

فرهنگ معین

مسرت

(مَ سَ رَّ) [ع. مسره] (اِ.) شادمانی، خوشی.

حل جدول

مسرت

شادی

فرهنگ فارسی هوشیار

مسرت

شادمانی، شادی، خرمی، خوشی


ذی مسرت

صاحب شادمانی خداوند سرور (درعنوان کسان نویسند: خدمت ذی مسرت. . )

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ عمید

مسرت

شاد شدن،
شادی، شادمانی،

فارسی به عربی

مسرت

بهجه

معادل ابجد

مسرت

700

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری