معنی مسطح

لغت نامه دهخدا

مسطح

مسطح. [م ِ طَ](اِخ) أثاثهبن عبادبن المطلب بن عبدمناف، مکنی به ابوعباد. از قبیله ٔ قریش و صحابی بود و از شجاعان اشراف به شمار میرفت و در بدر و احد نیز همراه پیغمبر(ص) شرکت داشت. تولدش به سال 22 قبل از هجرت و درگذشتش در سال 32هَ.ق. رخ داد.(از الاعلام زرکلی ص 108 از الاصابه).

مسطح. [م ُ س َطْ طَ](ع ص) نعت مفعولی از تسطیح. رجوع به تسطیح شود. هموارشده.(از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده.(غیاث). برابر و هموار و پهن.(ناظم الاطباء). گسترده. راست. تخت. هموارکرده. هم طرازشده. صاف. مستوی: نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد، چنانکه به نظر انگیخته نماید و مسطح باشد.(کلیله و دمنه). بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند.(سندبادنامه ص 64).
- أنف مسطح، بینی نیک گسترده و پهن.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).
- مسطح شدن، هموار شدن. صاف شدن.
- مسطح کردن، تسطیح. هموار کردن. صاف کردن.
|| بام کرده. || گوری که مسنم نبود.(دهار). ||(اصطلاح هندسه) در اصطلاح محاسبان و مهندسان، بر شکلی اطلاق می گردد که یک خط یا بیشتر محیط بر آن باشد، و برشکل مسطح قائم الزوایایی که بر یکی از زوایای آن دو خط مختلف محیط باشد.(از حاشیه ٔ تحریر اقلیدس). و این همان مستطیل است که مباین با مربع می باشد. و نیز گویند مسطح عبارت است از حاصل ضرب یکی از دوخط محیط بر یکی از زوایای قائمه در خط دیگر، که بدین ترتیب مسطح اعم از مربع خواهد بود. و در تحریر اقلیدس آمده است که عدد مسطح، مجتمع ضرب عددی است در عدد دیگر، که دو عدد بر آن محیط باشد که آن دو عدد دو ضلع آن به شمار می آیند خواه متساوی باشند و خواه مختلف، و عدد مربع، مجتمع ضرب عددی است در مثل خودش که دو عدد متساوی بر آن محیط باشد. بنابراین عدد مربع اخص از عدد مسطح می باشد، ولی از شرح خلاصهالحساب چنین مستفاد می شود که آنها دو عدد متباین می باشند، چه آنجا گوید مسطح عبارت است از حاصل ضرب عددی در عدد دیگر، نه در خودش، چون عدد بیست که حاصل ضرب چهار در پنج است، و اما حاصل ضرب یک عدد در خودش را مربع نامند، و این موضوع در حاشیه ٔ تحریر اقلیدس بصراحت آمده است که هر عددی که از ضرب دو عدد مختلف در یکدیگر به دست آید مسطح نامیده می شود.(از کشاف اصطلاحات الفنون). ||(اصطلاح ریاضی) در اصطلاح ریاضی، معدل.رجوع به اربعه ٔ متناسبه و ارثماطیقی شود. || نام قسم شایع اصطرلاب.(یادداشت مرحوم دهخدا). || یکی از سه نوع بسائط.(یادداشت مرحوم دهخدا).

مسطح. [م َ طَ](ع اِ) جرین و جای خشک کردن خرما.(از اقرب الموارد). مِسطح. و رجوع به مِسطح شود.

مسطح. [م ِ طَ](ع اِ) جرین و جای خرما خشک کردن. || ستون خرگاه.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || بوریا که از برگ مقل یا خوص الدم یا بوی جهودان بافته باشند.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از ناظم الاطباء). || تابه ٔ کلان که در آن گندم بریان کنند.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || چوب که در پهنا برد و ستون رز نهند و هر دو طرف آن را به خاکستر مخلوط به خون محکم کنند، یا عام است.(منتهی الارب). چوبی که در عرض بر دو ستون درخت رز نهند.(از اقرب الموارد). || چوبی است برشکل محور که بدان نان را پهن سازند.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).

مسطح. [م ُ س َطْ طِ](ع ص) نعت فاعلی از تسطیح. آن که برابر و هموار می کند.(ناظم الاطباء). رجوع به تسطیح شود.

فرهنگ معین

مسطح

هموار، صاف، گسترده، پهن شده. [خوانش: (مُ سَ طّ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

مسطح

پَهن و هموار، چیزی که روی آن پهن و هموار باشد،
گسترده و پَهن‌شده،

حل جدول

مسطح

پهن، هموار

هاموار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مسطح

هموار

مترادف و متضاد زبان فارسی

مسطح

پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار،
(متضاد) ناصاف، طراز،
(متضاد) نامسطح

فارسی به انگلیسی

مسطح‌

Even, Flat, Horizontal, Plane, Superficial, Table, Tabular

فارسی به عربی

مسطح

سهل، شقه، طائره

عربی به فارسی

مسطح

جدول بندی کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

مسطح

آنکه برابر و هموار میکند برابر و هموارو پهن، تخت، گسترده

فارسی به آلمانی

مسطح

Blank [adjective], Einfach, Schlicht, Eben, Ebene (f), Flach, Fläche (f), Flugzeug (n), Hobel (m), Hobeln, Mietwohnung (f), Platt, Überständig, Wohnung

معادل ابجد

مسطح

117

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری