معنی ناطح

لغت نامه دهخدا

ناطح

ناطح. [طِ] (اِخ) نطح و ناطح دو ستاره است از منازل قمر به برج حمل که هردو شاخ وی اند. (منتهی الارب) (آنندراج). نطح و ناطح نام دو ستاره است در شاخ حمل و آنها را شرطان گویند که یکی از منازل قمر است. (ناظم الاطباء). شرطان، و آن دو شاخ های حمل اند از منازل قمر. (اقرب الموارد).

ناطح. [طِ] (ع اِ) هرچه پیش آید از مرغ و وحش. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچه پیش آید شخصی را از مرغ و وحش. (ناظم الاطباء). مقابل قعید. آنچه از وحش و طیر که از پیش روی تو درآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مایستقبلک من امامک من الطیر و الظباء و الوحش و غیرها مما یزجر. (معجم متن اللغه). || گوسپند. کبش. عنز. (اقرب الموارد). یقال: ما له ناطح و لا خابط؛ یعنی او را نه گوسپندیست و نه شتری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). ای لا شی ٔ له، او را چیزی نیست. (از اقرب الموارد) (المنجد). || رنج. سختی. (آنندراج). یقال: اصابه ناطح من الدهر؛ ای امر شدید. (منتهی الارب). رنج. سختی. شدت. (ناظم الاطباء). امر شدید پرمشقت. (معجم متن اللغه). ج، نواطح.


نواطح

نواطح. [ن َ طِ] (ع اِ) ج ِ ناطح. رجوع به ناطح شود.


خابط

خابط. [ب ِ] (ع ص) (از خَبط): و ما ادری ای خابط لیل هو؛ ای الناس هو. (منتهی الارب). برای ناشناسی گویند که بشب درآید. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) شتر، یقال: ماله ناطح و لاخابط؛ ای بعیر و لاثور یقال لمن لاشی ٔ له. (ذیل اقرب الموارد). || ضربان درسر. (تاج العروس).


نطح

نطح. [ن َ] (اِخ) نطح وناطح دو ستاره است از منازل قمر به برج حمل که هر دو شاخ وی اند. (از منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). سرطان است که منزل اول است از منازل قمر. (یادداشت مؤلف): آن ستارگان که بر پیشانی او [حمل] اند نطح و ناطح نام کردند. (التفهیم).


اشراط

اشراط. [اَ] (ع اِ) ج ِ شَرط. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 61). ج ِ شَرَط. نشانه ها. و اشراطالساعه؛ نشانه های قیامت. (منتهی الارب). نشانه های رستخیز. || اشراط قوم، نجبا و اشراف و بزرگواران. مردم فرومایه. از اضداد است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِخ) دو ستاره اند بنام شرطان در برج حمل و آن هر دو شاخ وی است. یقال: اذا طلع الشرطان القت الابل اوبارها فی الاعطان. و بجانب شمال ستاره ای است خرد، بعض عرب این هر سه را از منازل قمر گویند و اشراط نامند. و منه: اذا طلعت الاشراط ظهرت الانباط جمع النبط للماء. (منتهی الارب). اشراطُ مثلث، و آن نام صورت هفدهم از صور شمالی فلکی قدماست. (مفاتیح). اشراط را نطح و ناطح نیزخوانند. رجوع به شرطان و شرطین و نطح و ناطح شود.


نطیح

نطیح. [ن َ] (ع ص) بز نر که به سرون زدن بمیرد. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند نری که به سرون زدن مرده باشد. (ناظم الاطباء). منطوح. (المنجد). که بر اثر نطح [شاخ زدن] مرده باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و تأنیث آن نطیحه است. (از متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نَطح شود. || اسب که در پیشانی او دو دایره باشد و آن مکروه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اسب که بر پیشانی دو دایره دارد، و هی نکره. (مهذب الاسماء). || مشؤوم. (اقرب الموارد) (المنجد). گویند: تطیر من النطیح و الناطح. (اقرب الموارد). || مرد بدفال. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد مشؤوم. (از متن اللغه). رجل نطیح، مردی بداختر. (مهذب الاسماء). || هرچه پیش آید از مرغ و وحش، خلاف قعید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه پیش آید و برابر کسی شود. از مرغ و آهو و جز آن. (فرهنگ خطی). آن صید که از پیش درآید. (مهذب الاسماء) ناطح. رجوع به ناطح شود.


دوگوشه

دوگوشه. [دُ ش َ /ش ِ] (ص مرکب، اِ مرکب) بستو که دو دسته دارد. (یادداشت مؤلف). مرطبان. سفالین کوچک: در خواب چنین دیدم که دو گوشه جغرات آوردند. (انیس الطالبین بخاری). حضرت خواجه با من این خواب می گزارد که خادمه دو گوشه ٔ جغرات آورد. (انیس الطالبین بخاری). || هر ظرفی که دو دسته داشته باشد:
گویدکایدون نماند جای نیوشه
در فکند سرخ مل به رطل دوگوشه.
منوچهری.
|| هر چیز که دو پیش آمدگی داشته باشد و به کنجی و زاویه ای منتهی شود:
اگر به چرخ بر از چرخ او نمونه کنند
نمونه ناطح انوار گردد و اجرام
تنش بخاید شاخ دو شاخه ٔ ناهید
ز هش بمالد گوش دو گوشه ٔ بهرام.
(از سندبادنامه ص 12).


صریعالدلاء

صریعالدلاء. [ص َ عُدْ دِ] (اِخ) علی بن عبدالواحد، شاعری است از مردم بغداد، به مصر آمد و الظاهر لاعزازدین اﷲ را بستود و به سال 412 هَ. ق. درگذشت. او را دیوان شعری است. (الاعلام زرکلی ص 680). در فوات الوفیات نام او را محمدبن عبدالواحد نوشته و چنین آرد: وی شاعری بی باک بود و در شعر او هزل و هجوی غالب است. مقصوره ٔابن درید را بمقصوره ای معارضه کرده و در آن گوید:
من لم یرد ان تنتقب نعاله
یحملها فی کفه اذا مشی
و من اراد ان یصون رجله
فلبسه خیر له من الحفا
من دخلت فی عینه مسله
فاسأله من ساعته عن العمی
من اکل الفحم تسود فمه
و راح صحن خده مثل الدجا
من صفع الناس و لم یدعهم
ان یصفعوه فعلیهم اعتدی
من ناطح الکبش یفجر رأسه
و سال من مفرقه شبه الدما...
(فوات الوفیات ج 2 ص 237).
و رجوع به حسن المحاضره ص 577شود.

حل جدول

ناطح

ستاره ای در صورت فلکی حَمَل

ستاره‌ای در صورت فلکی حَمَل

ستاره ای در برج فلکی حمل


ستاره ای در صورت فلکی حَمَل

ناطح


ستاره‌ای در صورت فلکی حَمَل

ناطح


ستاره ای در برج فلکی حمل

ناطح

معادل ابجد

ناطح

68

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری