معنی مش

لغت نامه دهخدا

مش

مش. [م َش ش](ع مص) دست به چیزی در مالیدن تا پاکیزه شود و چربش آن زائل گردد.(منتهی الارب)(آنندراج)(از محیط المحیط)(از اقرب الموارد). دست در چیزی درشت مالیدن تا چربش از آن شود.(تاج المصادر بیهقی)(المصادر زوزنی). چیز خشن و درشت مالیدن بر دست خود تا پاک کند آن را و چربی آن زایل گرداندن.(از ناظم الاطباء). || درآمیختن و سودن چیزی را چندانکه گداخته شود.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء). درآمیختن چیزی را تا ذوب شود.(از محیط المحیط). درآمیختن و تر کردن چیزی را در آب تا ذوب گردد.(از اقرب الموارد). || خصومت کردن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). دشمنی و خصومت کردن با کسی.(ناظم الاطباء)(از محیط المحیط). || بسودن اطراف استخوان.(منتهی الارب)(آنندراج). مکیدن کناره های استخوان و خائیدن آن را.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). || اندک گرفتن مال کسی را.(منتهی الارب)(آنندراج). اندک اندک گرفتن مال کسی را.(ناظم الاطباء). چیزی بعد چیزی گرفتن از مال کسی.(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). || دوشیدن شیر از پستان، نیم کاره.(منتهی الارب)(آنندراج). نیم کاره دوشیدن آن ماده شتر را و قدری از شیر در پستان وی گذاشتن.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). دوشیدن بعضی از شیر شتر.(المصادر زوزنی). || أطعمه هشاً مشاً؛ خورانیدن کسی را خورش پاکیزه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).


چهارباغ مش-هد

چهارباغ مش-هد. [چ َ غ ِ م َ هََ] (اِخ) نام یکی از محلات قدیم مشهد که در زمان شاهرخ شاه افشار دارالسلطنه در آن بوده است و اکنون نام کوچه ای است که یکسر آن به خیابان علیا (بالا خیابان) باز شود: و شاهرخ شاه از ورود ایشان مطلع شده برای رفع شبهه به آستانه ٔ مقدسه آمده در عمارات سرکار فیض آثار حضرت با ایشان ملاقات کرده [و] اظهار سرور نموده برفتن چهارباغ تکلیف نمود. (مجمل التوارخ گلستانه ص 40). یکی از امرا بطویله رفته اسبی را بزیر زین کشیده آورده و همگی امرا به اتفاق سید را سوار کرده و خود در جلو افتاده روانه ٔچهارباغ که دارالسلطنه است گشته و لشکریان از اطراف و جوانب مطلع شده به امرا پیوسته و سکنه ٔ شهر هم به دستور، خود را شریک نموده داخل [عمارات] چهارباغ «گردیدند». (مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی صص 45- 44). یوسف علیخان جلایر این وقت را فرصت شمرده همان سواران و پیادگان جلایر را بتدریج دودو سه سه از دروازه های چهارباغ داخل نموده با مردمان اندرون که متفق بودند. (مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی ص 55).

حل جدول

مش

مخفف مشهدی

نوعی رنگ مو

نوعی رنگ مو، مخفف مشهدی


پوپک و مش ماشاالله

فیلمی از فرزاد موتمن

گویش مازندرانی

مش

گوسفند ماده، گوسفند چند ساله


مش حال

مش+حال در لغت به معنی حالت میش است و درموسیقی مازندران نام...


مش می گهون

نوعی گون کم خار که دانه ی آن را به عنوان بنشن آش مورد استفاده...


مش گی در بموئن

فرهنگ فارسی هوشیار

مش

انگلیسی توری ‎ اهل مشهد مشهدی، داش مشدی


مش آیرن

انگلیسی (آهن مشبک) آهن توری

کلمات بیگانه به فارسی

خط مش

راه و روش

معادل ابجد

مش

340

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری