معنی معترض
لغت نامه دهخدا
معترض. [م ُ ت َ رِ](ع ص) اعتراض کننده.(آنندراج). آن که اعتراض می کند.(ناظم الاطباء). آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گیر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیش آینده.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراض شود. ||(اصطلاح حقوق) واخواه را گویند.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به واخواه شود.
فرهنگ معین
اعتراض کننده، واخواه. [خوانش: (مُ تَ رِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند، اعتراضکننده،
(حقوق) واخواه،
حل جدول
اعتراض کننده
مترادف و متضاد زبان فارسی
صفت اعتراضکننده، اعتراضگر، ایرادگیر، خردهگیر، مخالف، معارض، منتقد، ناراضی، نارضا، واخواه
فارسی به انگلیسی
Objector, Protester, Protestor, Remonstrant
فارسی به ترکی
protestocu
فرهنگ فارسی هوشیار
اعتراض کننده، خرده گیر
فرهنگ فارسی آزاد
مُعتَرِض، اعتراض کننده، ایراد گیرنده، جلوگیری کننده و حائل..،
فارسی به ایتالیایی
dissidente
معادل ابجد
1510