معنی معطوف
لغت نامه دهخدا
معطوف. [م َ](ع ص) پیچانیده شده.(غیاث)(آنندراج). پیچیده شده.(ناظم الاطباء): سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حمد و ثنای باری جلت قدرته...(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6).
- معطوف کردن، عطف عنان کردن و باز گردانیدن عنان.(ناظم الاطباء).
|| دوتاشده. || خمیده و کج شده. || مایل گشته.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد): و همت مبارک بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف و از جمیع شهوات نفسانی... محترز و مجتنب بوده.(تاریخ قم ص 4). || بازگردانیده.(ناظم الاطباء). برگشته. بازگردانیده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیوسته و متصل و وصل کرده شده.(ناظم الاطباء).
- معطوف کردن، پیوسته کردن و متصل نمودن.(ناظم الاطباء).
|| سخنی که بر سخن دیگر بازگردانند.(ناظم الاطباء). در اصطلاح علمای نحو آنچه بوسیله ٔ عطف، تابع ما قبل خود گردد.(از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود.
- معطوف علیه، آن سخنی که به روی سخن دیگر باز می گردد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
پیچیده شده، مایل شده، مورد توجه و نظر واقع شده. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]
فرهنگ عمید
مورد نظر و توجهواقعشده،
(ادبی) در دستور زبان، کلمهای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود،
[قدیمی] پیچاندهشده، خمیده، مایلگشته،
حل جدول
مورد نظر و توجه
مترادف و متضاد زبان فارسی
مورد نظر، موردتوجه، متمایل، متوجه، عطفشده، برگشت
فارسی به انگلیسی
Rapt
فرهنگ فارسی هوشیار
پیچانیده شده، دو تا شده، کلمه ای که به کلمه ما قبل خود عطف شود
فرهنگ فارسی آزاد
مَعطُوف، عطف شده، کلمه ای که به کلمه دیگر عَطف گردیده، خمیده و مایل گشته، متمایل، مورد عطوفت و مهربانی واقع شده،
معادل ابجد
205