معنی مفسر
لغت نامه دهخدا
مفسر. [م ُ ف َس ْ س ِ](ع ص) بیان نماینده ٔ معنی سخن.(آنندراج). تفسیرکننده. شرح نماینده. تأویل کننده. بیان کننده.(از ناظم الاطباء). شارح.مُبَیِّن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
اینت مفسر ظفر، خاطب اعجمی زبان
ز اعجمیان عجب بود، خاطبی و مفسری.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 431).
|| آنکه قرآن شرح و تفسیر کند: در این آیت سخنی نغز است و قاعده ای نیکو که معظم اقوال مفسران که برشمردیم در آن بیاید.(کشف الاسرار میبدی ج 1 ص 20). و چون به سرخس آمد، پیش امام ابوعلی زاهربن احمد شد که مفسر و محدث و صاحب حدیث بود.(اسرارالتوحید چ صفا ص 24). فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنیفی مستوفی کردند مشتمل بر اقاویل مفسران و تأویل و تفسیر متقدمان و متأخران.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 252-253). علمای ظاهر سه طایفه اند: مفسران و اصحاب حدیث و فقها. مفسران به علم لغت ونحو و صرف و وجوه قراآت و شأن نزول آیات و اصول قصص منسوب و اصحاب حدیث...(مصباح الهدایه چ همایی ص 62). و رجوع به تفسیر شود. ||(اصطلاح ریاضی)جزو صحیح لگاریتم اعداد را مفسر و جزو اعشاری لگاریتم اعداد را «مانتیس » گویند.
مفسر. [م ُ ف َس ْ س َ](ع ص) بیان کرده شده. تفسیر و تأویل شده.(از ناظم الاطباء). روشن و واضح گردیده. روشن. واضح:
بپرسیدی ز حد و غایت عشق
جوابی جزم خواهی و مفسر.
فرخی(دیوان چ عبدالرسولی ص 61).
ز کلک شاه وصفی کرد خواهم
دو شاخش را به دو معنی مفسر
یکی مر جهل را ضری است بی نفع
یکی مر علم را نفعی است بی ضر.
عنصری(دیوان چ قریب ص 65).
از آن مهمانت آمد میر کرمان
که فضلت بود نزدیکش مفسر.
عنصری(دیوان چ قریب ص 77).
چون وصل نکورویان مطبوع و دل انگیز
چون لفظ نکوگویان مشروح و مفسر.
ناصرخسرو.
گفتا مبر انده که من اینجای طبیبم
بر من بکن آن علت مشروح و مفسر.
ناصرخسرو(دیوان چ مینوی ص 512).
قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زفان گویدمشروح و مفسر.
ناصرخسرو(ایضاً ص 131).
ز خانه ٔ مهین و کهین و کبوتر
جوابم بیاور از آنها مفسر.
ناصرخسرو.
فرهنگ معین
(مُ فَ سِّ) [ع.] (اِفا.) تفسیر کننده، شرح دهنده.
فرهنگ عمید
کسی که معنی سخنی را بیان کند، کسی که مطلبی را شرحوبسط میدهد، تفسیرکننده،
حل جدول
شارح
فرهنگ واژههای فارسی سره
گزارنده
مترادف و متضاد زبان فارسی
تفسیرگر، گزارشگر، مترجم، تفسیرنویس
فارسی به انگلیسی
Analyst, Interpreter, Translator
فارسی به عربی
مترجم شفوی، معلق
فرهنگ فارسی هوشیار
بیان و تفسیر کننده، شرح نماینده، تاویل کننده، بیان کننده، شارح، مبین
فرهنگ فارسی آزاد
مُفَسِّر، (اسم فاعل از تَفسِیر)، تفسیر کننده، توضیح دهنده، شرح دهنده، آشکار کننده و بیان کننده معنی و منظور غیر ظاهری آیات یا اخبار یا احادیث یا حوادث که از آنجمله است مُفسّر قرآن، مُفسّر سیاسی، مُفسّر اقتصادی، مُفسّر نظامی و غیره،
فارسی به ایتالیایی
interprete
فارسی به آلمانی
Dolmetscher (m)
معادل ابجد
380