معنی مفسد
لغت نامه دهخدا
مفسد. [م ُ س ِ](ع ص) تباه کننده.(آنندراج)(از منتهی الارب). تباه کننده. فسادکننده.(ناظم الاطباء). تباهکار.(مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز.مضر. ضرررسان. مخرب. اهل فساد و زیان. گناهکار و مجرم. مرد فتنه جو و بدخواه.(از ناظم الاطباء). تبهکار.بدکار. مقابل مصلح.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و اًن تخالطوهم فاًخوانکم واﷲ یعلم المفسد من المصلح.(قرآن 220/2). قالوا یا ذاالقرنین اًن ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض.(قرآن 94/18). ألا اًنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون.(قرآن 12/2).
و آنان که مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد وتوحید کردگار...
منوچهری.
نگذاریم که از بلخان کوه و دهستان و حدود خوارزم و جوانب جیحون هیچ مفسدی سر برآرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند به داد نمی رسد به علت آنکه به خویشتن مشغول است.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 437). مفسدی چند مردمان جلد با وی یار شد و کاروانها می زدند ودیه ها غارت می کردند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). مضربان مفسد صورت من زشت کرده بودند.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 350). مرا ایزدتعالی از بهر آن آفریده است و بر خلق گماشته تا مفسدان را از روی زمین برگیرم.(سیاست نامه). در این حال مرا چنان معلوم کردند که قومی از مفسدان کوچ و بلوچ... مالی برده اند.(سیاست نامه). من از ایشان به جان آمده ام که اغلب ایشان دزد و مفسدانند.(سیاست نامه).
می کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها حکایت نیست.
مسعودسعد.
تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند.(کلیله و دمنه). امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط.(کلیله و دمنه). از دو حال بیرون نیست یا مصلح است یا مفسد، اگر مصلح است در حبس داشتن ظلم است و اگر مفسد است مفسد را زنده گذاشتن هم ظلم است.(چهارمقاله ص 73). از برای تقدیم و تعریک مفسدان...(سندبادنامه ص 3).
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
گفت می بردند تابوتش به راه.
عطار(منطق الطیر چ گوهرین ص 104).
گفت سبب مفسدی چند، چندین هزار خلق را چگونه توان کشت.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 90).
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی.
سعدی(بوستان).
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه.(گلستان).
مفسدین
مفسدین. [م ُ س ِ](ع ص، اِ) مردمان مفسد و اهل فساد.(ناظم الاطباء). ج ِ مفسد. و رجوع به مفسد شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
جلویز
مترادف و متضاد زبان فارسی
بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنهانگیز، فتنهجو، فسادآفرین، مفتن، مفسدهجو، مفسدهطلب، واقعهطلب،
(متضاد) مصلح
فرهنگ معین
(مُ س) [ع.] (اِفا.) تباه کننده، فاسد - کننده.
واژه پیشنهادی
مفسد
معادل ابجد
184