معنی مقاوم

لغت نامه دهخدا

مقاوم

مقاوم. [م ُ وِ](ع ص) برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). حریف و خصم و آنکه برمی خیزد برخلاف دیگری.(ناظم الاطباء). || آنکه می ایستد در نزد کسی.(ناظم الاطباء). و رجوع به مقاومه شود. || مأخوذ از تازی، مقاومت کننده.(ناظم الاطباء). ایستادگی کننده.

فرهنگ معین

مقاوم

(مُ وِ) [ع.] (اِفا.) مقاومت کننده، ایستادگی کننده.

فرهنگ عمید

مقاوم

آن‌که در برابر کسی بایستد و مقاومت کند، ایستادگی‌کننده، پابرجا،

حل جدول

مقاوم

استوار، پایدار

استوار، پایدار، ثابت

پایا

قوی بنیه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مقاوم

پایدار، ایستا

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقاوم

استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت، پادار، متمکن، سرسخت،
(متضاد) سست، غیرمقاوم

فارسی به انگلیسی

مقاوم‌

Adamant, Impervious, Pertinacious, Proof _, Repellent, Resistant, Stubborn, Sturdy, Tenacious

فارسی به عربی

مقاوم

حجر صلب

فرهنگ فارسی هوشیار

مقاوم

برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن، پایداری کننده

فرهنگ فارسی آزاد

مقاوم

مُقاوِم، مقاومت کننده، ایستادگی کننده،

فارسی به ایتالیایی

مقاوم

resistente

واژه پیشنهادی

مقاوم

خستگى ناپذیر

معادل ابجد

مقاوم

187

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری