معنی ممد
لغت نامه دهخدا
ممد. [م ُ م ِدد] (ع ص) مددکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). امدادکننده. مددرساننده. یاری دهنده. (ازناظم الاطباء). کمک. یار. مددده. کمک فرستنده: أنی ممدکم بألف من الملائکه (قرآن 9/8)، من مددکننده ام شما را به هزار از فرشتگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 43). هر نفسی که فرومی رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. (گلستان). || زیادکننده. (ناظم الاطباء).
ممد. [م ُ م َدد] (ع ص) کشیده. (مهذب الاسماء). رجوع به مُمِدّ شود.
ممد. [م َ م َ] (اِخ) دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، دارای 340 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فرهنگ معین
(مُ مِ دّ) [ع.] (اِفا.) یاری دهنده.
فرهنگ عمید
مددکننده، یاریکننده، یارومددکار،
حل جدول
یاری کننده
مترادف و متضاد زبان فارسی
معاون، یاریدهنده، یاریگر، یاور، کشنده
فرهنگ فارسی هوشیار
یاریگر یاری دهنده دراز کننده، پی کشیدگی از بیماری ها (اسم) مدد کننده یاری کننده: } هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است. { (گلستان. چا. فروغی بخ ص 1)
فرهنگ فارسی آزاد
مُمِدّ، (اسم فاعل از اَمَدَّ، یُمِدَّ، اِمداد) مَدَد کننده، یاری کننده، مُؤَیَّد، یاری دهنده و کمک رساننده، تقویت کننده، کمک کننده با مال، طولانی کننده و ادامه دهنده..،
معادل ابجد
84