معنی منوط
لغت نامه دهخدا
منوط. [م َ] (ع ص) (از «ن و ط») آویخته. یقال هذا منوط به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده. (غیاث) (آنندراج). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء): امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. (جهانگشای جوینی). || مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. (منتهی الارب): هو منوط بالقوم، ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. (اقرب الموارد).
فارسی به انگلیسی
Contingent
مترادف و متضاد زبان فارسی
بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته
فرهنگ فارسی آزاد
مَنُوط، معلّق، موکول،
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) متعلق، وابسته.
فرهنگ عمید
معلق، بهچیزیآویخته،
مربوط، وابسته،
حل جدول
کلمات بیگانه به فارسی
وابسته به
فرهنگ فارسی هوشیار
آویخته، موقوف و متعلق و بسته و وابسته
فارسی به آلمانی
Abhängen, Angel (f), Gelenk (n), Haspe (f), Scharnier (n)
فارسی به عربی
مفصله
واژه پیشنهادی
منوط
معادل ابجد
105