معنی منقوط

لغت نامه دهخدا

منقوط

منقوط. [م َ] (ع ص) حرف خجک زده. (آنندراج). هر حرفی از حروف الفبا که دارای نقطه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقطه دار. بانقطه. معجم. مقابل مهمل. (یادداشت مرحوم دهخدا): اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هرآینه از نوع تعسفی خالی نباشد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 317). در ضمن آن چیزی از قلب و تصحیف و استعمال حروف عطل یا منقوط لازم دارد. (المعجم چ دانشگاه ص 432).
- منقوط کردن، نقطه گذاشتن.
|| کتاب منقوط؛ کتاب نقطه گذاشته شده. (ناظم الاطباء). کتاب مشکول. (اقرب الموارد). || نزد شعرا، شعری که همه ٔ حروف آن نقطه دار باشد. (از اقرب الموارد). نزد شعرا کلامی است که کاتب یا شاعر او را انشاء کند به وجهی که جمیع حروف او منقوط بود و این از اقسام حذف است. (کشاف اصطلاحات الفنون).


حرف منقوط

حرف منقوط. [ح َ ف ِ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرف نقطه دار. رجوع به حروف منقوطه و حرف معجم شود.


چشم منقوط

چشم منقوط. [چ َ / چ ِ م ِ م َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) چشمی که نقطه های سپید داشته باشد. (آنندراج). چشم منقط.

فرهنگ فارسی هوشیار

منقوط

دیلدار پنده دار (اسم) نقطه دار. یا حرف (حروف) منقوط. حرف (حروفی) که دارای نقطه باشد مقابل حرف (حروف) عطل مهمله: } اگر شاعری. . . حرف عطل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد. . . ‎{ (المعجم. مد. چا. ‎ 317:1)


غیر منقوط

بی دیل

فرهنگ فارسی آزاد

منقوط

مَنقُوط، (اسم مفعول نَقَطَ) نقطه دار،


حروف منقوط

حُرُوف مَنقُوط، حروفی که نقطه دارند (حروف مُهمَلَه به حروف بی نقطه اطلاق شده ولی معانی دیگر هم دارد)،

فرهنگ عمید

منقوط

نقطه‌دار، نقطه‌گذاشته‌شده، حرفی که دارای نقطه باشد،

حل جدول

منقوط

نقطه دار


نقطه‌دار

منقوط


نقطه دار

منقوط

معجم، منقوط

مترادف و متضاد زبان فارسی

منقوط

نقطه‌دار، منقوطه،
(متضاد) مهمله


نقطه‌دار

منقوط،
(متضاد) غیرمنقوط

انگلیسی به فارسی

stipple

منقوط کردن

معادل ابجد

منقوط

205

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری