معنی مهارت
لغت نامه دهخدا
مهارت. [م َ / م ِ رَ] (ع اِمص) زیرکی و رسایی در کار و استادی و زبردستی. (ناظم الاطباء). استادی. (غیاث اللغات). حذاقت. حاذقی. (از اقرب الموارد). ماهری. (یادداشت مؤلف). مهاره: بازرگان پرسید که دانی زدن ؟ گفت دانم و در آن مهارتی داشت. (کلیله و دمنه).
منذر آن شاه با مهارت و مهر
آیتی بود در شمار سپهر.
نظامی.
برای اظهار مهارت خویش در علم عروض گفته بیاریم. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 71). || (مص) استادی کردن. (بحر الجواهر). و رجوع به مهاره شود.
فرهنگ معین
(مَ رَ) [ع. مهاره] (مص ل.) چیره دستی، توانایی در کار.
فرهنگ عمید
ماهر بودن در کاری،
استادی، زیرکی، چابکی و زبردستی در کار،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
ورزه، چیرگی، زبردستی، چیره دستی
مترادف و متضاد زبان فارسی
احاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیرهدستی، کاردانی
کلمات بیگانه به فارسی
چیرگی
فارسی به انگلیسی
Adeptness, Ability, Art, Artifice, Attainment, Competence, Craft, Deftness, Dexterity, Expertise, Expertness, Facility, Finesse, Hand, Industry, Knack, Manship _, Mastery, Neatness, Professionalism, Proficiency, Prowess, Science, Ship _, Skill, Technique, Touch
فارسی به عربی
ابداع، حرفه، حیله، عنوان، کیاسه، مقص، مهاره، موهبه، اِحْتِرافٌ
فرهنگ فارسی هوشیار
زیرکی، استادی، حذاقت، زبردستی
فرهنگ فارسی آزاد
مَهارَت، غیر از معانی مصدری، استادی و زبردستی، تفنن و تخصص (در کار مربوطه)،
فارسی به ایتالیایی
abilità
فارسی به آلمانی
Adresse (f), Adresse [noun], Adressieren, Anrede (f), Ansprechen
معادل ابجد
646