معنی مهربانیها

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

ملاطفات

مهربانیها، نیکوییها


الطاف

نوازشها، لطفها، مهربانیها


اعطاف

مهربانیها، جمع عطف و کرانه چیزی


عوائد

صله ها، مهربانیها، سودها و منافع، جمع عائده


عواطف

مهربانیها و عطوفتها و احسانها و نیکوئیها، جمع عاطفه


مراحم

(تک: مرحمه) نواخت ها مهربانی ها (اسم) جمع مرحمت (مرحمه) مرحمتها مهربانیها: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال هنگنان گشته. . .

لغت نامه دهخدا

رأفات

رأفات. [رَءْ] (ع اِ) ج ِ رأفت. مهربانیها. (از شمس اللغات).


اعطاف

اعطاف. [اَ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ عطف. (از کنز از غیاث اللغات). ج ِ عِطْف. مهربانیها. (آنندراج) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). || ج ِ عِطْف، بمعنی کرانه و جانب و بغل. (ناظم الاطباء): همه ٔ آن کفار را در اعطاف آن سهول و خبال و اکناف کهوف و غلال بشمشیر اسلام بفناء رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 352). به اطراف و اعطاف جهان فتحنامه ها روان کرد. (ایضاً ص 48). اعطاف زمین از زحمت لشکر او متزلزل شد. (ایضاً ص 120).


مراحم

مراحم. [م َ ح ِ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ مرحمت. (غیاث اللغات). رجوع به مرحمه و مرحمت شود: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. (ظفرنامه ٔ یزدی، از فرهنگ فارسی معین).
- ارباب مراحم و اشفاق، مردمان مهربان و مشفق. (ناظم الاطباء).


عواطف

عواطف. [ع َ طِ] (ع اِ) ج ِ عاطفه. (از اقرب الموارد). رجوع به عاطفه شود. مهربانیها. (آنندراج) (غیاث اللغات). مهربانیها و عطوفتها و احسانها و نیکوئیها و نعمت ها و شفقت ها. (ناظم الاطباء): تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است. (کلیله و دمنه). یک حاجت باقی است که در جنب عواطف ملکانه خطری ندارد. (کلیله و دمنه).
یا رب که آب دریا چون نفسرد ز خجلت
چون بیند این عواطف بیرون از اعتدالش.
خاقانی.
جائی که عواطف قرابت و شوافع اخوت قائم بود این معنی مستغرب نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 175).


خوش زبانی

خوش زبانی. [خوَش ْ / خُش ْ زَ] (حامص مرکب) خوش بیانی. خوش تقریری. خوشگوئی. خوش سخنی:
بدین شرمناکی بدین خوب رسمی
بدین تازه رویی بدین خوش زبانی.
فرخی.
|| نرم گویی:
و آنگه به کلید خوش زبانی
بگشاد خزانه ٔ نهانی.
نظامی.
با من آن مه به خوش زبانیها
کرد بسیار مهربانیها.
نظامی.


الطاف

الطاف. [اَ] (ع اِ) ج ِ لُطف. نوازشها. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لطفها. مهربانیها. رجوع به لطف شود:
بر حال گذشته ٔ ما هرگز نکنی حسرت
امید به الطافش آینده همی دارم.
خاقانی.
عهد ملاقات تازه شد و در حق یکدیگر الطاف بسیار کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 215). سلطان در مقابله ٔ آن اضعاف تقدیم فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 292). حسن صفتی است از اوصاف او، و ابداع عبارتی است از صنعت الطاف او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 422).
بازآمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن.
مولوی.
خداوندا به الطافت صلاح آر
که مسکین و پریشان روزگاریم.
سعدی.
- الطاف خداوندی، توفیق و عصمت و رحمت و رفقی که بر بندگان مبذول میفرماید. (ناظم الاطباء):
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی.
حافظ.
- الطاف دوستان، همراهی در کارها و نیکویی آنان. (ناظم الاطباء).
|| ج ِ لَطَف. (اقرب الموارد). رجوع به لَطَف شود.


ملاطفات

ملاطفات. [م ُ طَ](ع اِ) ج ِ ملاطفه به معنی نامه ٔ خرد. ملطفه ها.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ملاطفه و ملطفه شود. || ملاطفتها. مهربانیها. نیکوییها: نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209).بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند و راه مصلحت سپرند و وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71). به کوی [حصیری] که نگاه داشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد و بر اثر، عذرها خواسته آید و سزای هر دو جانب مهادات و ملاطفات شود.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 210). و همچنین او را به انواع ملاطفات می نواخت.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 30). بر عادت یاران صادق و غمخواران مشفق ملاطفات آغاز نهاد.(مرزبان نامه ایضاً ص 56). بفریفت و به طریق مهادات و ملاطفات وانواع مبرات به دست آورد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). و رجوع به ملاطفت شود.


نازک بخارائی

نازک بخارائی. [زُ ک ِ ب ُ] (اِخ) شوکت بخارائی. از شاعران قرن یازدهم بخاراست. وی مدتی نازک تخلص کرد و زمانی هم تخلص شوکت را برگزید. به روایت نصرآبادی به سال 1088 هَ. ق. به هرات آمد و به خدمت حاکم هرات رسید و مهربانیها دید و از توجهات میرزاسعدالدین وزیر خراسان نیز بی نصیب نماند، دوران اخیرعمر را در اصفهان گذراند. حزین لاهیجی وی را در اصفهان در نهایت شوریدگی و آشفتگی دیده است. وی به سال 1107 هَ. ق. در اصفهان وفات یافت. از اشعار اوست:
به صحرای غمش تنها نه من سرگشتگی دارم
که همچون گردباد اینجا سر افلاک می گردد.
دل عاشق وجود از هرچه یابد زآن فنا گردد
ازآن آبی که گندم سبز گردد، آسیا گردد.
ز سایه ٔ مژه چشم مور بست قلم
چو می کشید مصوردهان تنگ ترا!
شیر انوار تجلی را چو می کردند صاف
درد آن مهتاب و صاف آن بناگوش تو شد!
ما چون سپند گرم رو دشت شعله ایم
خاکستری که ماند بجا گرد راه ماست.
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 175 و خزانه ٔ عامره ص 120 و سرو آزاد ص 281 و تذکره المعاصرین حزین ص 66 و کلمات الشعراء سرخوش ص 62 و شمع انجمن ص 222 شود.

معادل ابجد

مهربانیها

314

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری